سلام..
درسته من عادت ندارم اولِ پستهام سلام کنم ولی خب زشته آدم بعد از یه ماه و 4 روز نبودن سلام نکنه :) اگه فکر کرده بودید درِ اینجا رو گِل گرفتم یا میخوام بگیرم سخت در اشتباه بودید.. دیدین بعضی مغازه ها شونصد روز کرکره شون رو میبندن روش منویسن بعلت تغییر دکوراسیون تا اطلاع ثانوی تعطیل است؟ من یادم رفت سر در اینجا بنویسم برایِ تغییر مود تا اطلاع ثانوی تعطیل است...
تو این یه ماه که نبودم به یه نتیجه ای رسیدم اینکه ، آدمهایی که نوشتن دغدغه شون نیست برای نوشتن به چند تا عامل نیاز دارن ، اولیش که فکر میکنم خیلی مهمه یه حس هیجانی و انگیزشیه قویه یه غم یا خوشحالیه زیاد یه حسی که برانگیخته شون کنه حالا مهم نیست که منفی باشه یا مثبت... وقتی روزمرگی و بی حسی بیاد به سراغشون نمیتونن چیزی بنویسن. دومیش تنهاییه... بیشتر آدمها وقتی تنهان نوشتنشون میاد ، حالا ممکنه تنهایی فیزیکی یا روحی باشه... و سوم آرامش و وقته... یعنی آدم یه تایمی داشته باشه که تو سکوت و آرامش فکر کنه به چیزی که میخواد بنویسه و بعد بشینه و تایپ کنه... تو این یه ماه فهمیدم من جز اینجور آدمهام... و ننوشتم نه اینکه موضوعی نداشتم بخاطر اینکه هر دفعه یکی از این سه تا چیز فراهم نبوده.. و بیشتر از همه خالی بودم از هر حسی خالی بودم.. بی حس.. وگرنه خیلی موضوعاتی بود که تو ذهنم جرقه میزد اما تایم و حس این پیش نمیومد که شسته و رُفته و آمادۀ نوشتنش کنم... خلاصه که این بود که این شد... :)
یه خاصیتِ دیگه ای که غیبتهای طولانیِ نویسنده های وبلاگها داره اینه که خواننده ها و مخاطبهای وفادار و با معرفت و واقعیشون معلوم میشه... یجورایی سیاهی لشگر جدا میشن ... خب ببینم شماها چطورین ؟ خوبین؟ در سلامتی کامل به سر میبرین؟ هووووء؟ :))
یادم نرفته من به شما یه سفرنامه بدهکارم ها... یادم هست :) تصمیم دارم همین امشب بشینم سفرنامه سفر دوماه پیشم رو بنویسم ، هم بخاطر شماهایی که دوست داشتین بخونین هم بخاطر خودم که حداقل یجایی ثبت شده باشه.. ناگفته نمونه که اینستاگرام هم یکم از حس وبلاگ نویسی من کاسته و بی تقصیر نیست... اُف بر این اینستاگرام ... از بس که راحته... فرت یه عکس میذاری و هر چی دلت میخواد زیرش مینویسی ...فرت هم حس به اشتراک گذاریِ لحظاتِ زندگیت فروکش میکنه... تو این مدت که نبودم ، دوباره شروع کردم سرِ کار رفتن اما این کار الانم با کارهای قبلیم خیلی فرق داره ... این بار از شرکت مِرکت و آجر ماجر خبری نیست :) ولی خدایی وقتی میام خونه کف پام اونقد درد میکنه و خسته ام که حس به اشتراک گذاریم که هیچ همه حسهای دیگه امم از دست میدم خخخخ..
راستی یه چیز دیگه احتمالا از این به بعد بعضی از پستهام رو رمزی بذارم... و رمزش هم به کسانی میدم که میشناسم کی هستن... دیگه تصمیم با خودتونه که معلوم باشید یا مجهول بمونین... درسته که شاید پیش خودتون بگین این مسخره بازیها چیه و اصلا کار حرفه ای نیست ، که البته خودمم میدونم اما این تنها راهیه که احساس ناامنی ای که از اینجا میگیرم رو کم کنه... پس برای مدتی هم که شده این کار رو میکنم .. چون تو این یه ماه فکر کردم و دیدم نه دلم میخواد در اینجا رو گِل بگیرم نه اینکه یه آدرس جدید داشته باشم پس تصمیم گرفتم همینجا بنویسم اما یکم در و پیکرش رو سفت کنم ..
اینستاگرامو بات موافقم
البته دلیلی نداره با بقیه متنت موافق نباشم!
البته بگم! بعضی وقتا انقـــــــــــــــــدر حرف داری که نمیتونی بگی. بعد میزنی کل وبلاگو میترکونی که انقدر حرفها توی سرت رژه نرن.