حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
۰۲
خرداد ۹۵
بچه بودم یادمه مامانم چادر سفید با گلهای ریز آبیشو که من عاشقش بودم سرش مینداخت همون چادری که با رنگ چشمهاش هارمونی داشت بعد باهم میرفتیم تو حیاط امامزاده صالح تجریشُ من لقمه های نون پنیر سبزی یا نون و خرما رو بین آدمها تقسیم میکردم بعدشم میرفتیم داخل دعا میکردیم و من کلی تو همون محوطه و کنار اون چنار قدیمی و بزرگ که حالا فقط تنه اش مونده،بازی و صفا میکردم و الان دقیقا یادم نمیاد حال مامانم چجوری بود اما یادمه همه چی خوب بود، یه شور و صفایی تو حیاط و امامزاده بود که ادم میتونست فارغ از هر اعتقاد و ایمانی ساعتها همونجا بشینه و حال کنه ! نه فاطی کماندوها به حد چادرت گیر میدادن نه کسی کار به کارت داشت ! هر کسی با هر تیپی اگه دلش هوای اونجا رو میکرد راه براش باز بود ! 
 
 
امروز بعد از سالها که پامو تو هیچ امامزاده ای نذاشته بودم ، با رفیق جان اومدیم امامزاده طاهر کرج، تا پامو گذاشتم تو حیاطش یاد صفای بچگیام افتادم باد خنکی با بوی حیاط آبپاشی شده تو صورتم میخورد و یاد همون موقع که فکر میکردم پخش کردن لقمه نون پنیر سبزی بین زائرها میتونه مهمترین کار دنیا باشه ،افتادم!
موافقین ۶ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۰۲
آزیتا م.ز

نظرات  (۱۷)

۰۲ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۰۲ گمـــــــشده :)
:)
زیارت قبول
پاسخ:
ممنون ... :)
«فکر میکردم بزرگ ترین کار دنیا باشه»

+به قبل که فک میکنم دقیقن همین جمله تو ذهنم میاد
پاسخ:
:))) یکی از بزرگترینها
کاش بسه برگردیم به اون زمانا که هنوز همه چیز بدنبود
پاسخ:
نمیشه برگشت اما شاید بشه دوباره همه چیز خوب بشه کاش..
سلام
چه حالی کرده ابجی مهربونم امروز
ان شالله صاحب امروز سلامتیتو بهت هدیه بده تا بتونی بیشتر به لذتای زندگیت برسی

آره یادش به خیر چه دورانی بود
حس نوستالژیکم دوباره فوران کرد و همیشه به یاد 6-7 سالگیم که درد نبود، رنج نبود، ناآرومی نبود و خیلی نادان بودیم و نمیفهمیدیم هیچیو، بغض میکنمو گاهی اشک...!
هر چی بلائه از هوشیاری اومد بیرون از بزرگی اومد بیرون!
ان شالله لذتای زندگیو با هوشیاری و بزرگ شدن بچشیم
پاسخ:
خوب بود قسمت شما هم بشه
ممنونم
راستش من دوران کودکی خیلی شاد و بیخبری هم نداشتم اما اون موقع زمونه خیلی بهتر از الان بود 
هعی! اون زمانها که بچه بودیم و دلمون به ذره بود ولی خدا و همه چیز برامون خیلی خیلی بزرگ بودن!
پاسخ:
اره بخدا چقد همه چیز پررنگ تر خوبتر بود
درسته اما نسبت به این دوران میگم
وگرنه اون دورانم واسه خودش دورانی بود!!!
اون دوره حتی میتونه پایه و ریشه این دوره باشه اما تا بیادو پا بگیره نمیتونس اینقد اسیب بزنه!
مهم نیس
ان شالله بهترینا واسه همه رخ میده
پاسخ:
انشالا
یک نفر میاد که من منتظر دیدنشم
یک نفر میاد که من تشنه بوییدنشم
مث یک معجزه اسمش تو کتابا اومده
تن اون شعرای عاشقانه گفتن بلده
خالی سفرمونو پر از شقایق میکنه
واسه موجای سیاه، دستا رو قایق میکنه
مث یک معجزه اسمش تو کتابا اومده
تن اون شعرای عاشقانه گفتن بلده
همیشه غایب من، زخمامو مرهم میذاره
همیشه غایب من، گریه هامو دوست نداره
نکنه یه وقت نیاد صداش به دادم نرسه
آینه ها سیاه بشه، کور بشه چشم ستاره
مث یک معجزه اسمش تو کتابا اومده
تن اون شعرای عاشقانه گفتن بلده
خشم این پنچره ی خسته همیشه غایبه
کلید صندوق در بسته همیشه غایبه
نعره ی اسب سفید قصه ی مادر بزرگ
بهترین شعرای سر بسته همیشه غایبه
مث یک معجزه اسمش تو کتابا اومده
تن اون شعرای عاشقانه گفتن بلده
مث یک معجزه اسمش تو کتابا اومده
تن اون شعرای عاشقانه گفتن بلده
یه چیز دوران بچگی که خیلی واسه من دوس داشتنیش میکرد
و حاضرم به هر قیمتی به اون دوران برگردم
این بود که پدر و مادرامون جوون بوووودن
سالم بودن مریضی نداشتن:-(
کاش همیشه جوون میمومدن
پاسخ:
شاید نمیدونم حس خاصی نسبت به این موضوع ندارم
تنشون سالم باشه همیشه 
چه خوبه که وقتی میری یه جای مذهبی یاد اون دوره پررنگ بودن خدا و حالا توابع حاصل از این پررنگی میوفتی و حس خوبی بهت دست میده
مدت هاس که دیگه دلم نمیخاد برم همچین جاهایی
بهم اون حال و لذت دوران کودکی رو مدت هاس نمیدن
و با رفتنم تنها حس تنفرمه که رشد میکنه
پاسخ:
همیشه اینجور نیس اخرین بار که رفتم امامزاده صالح حالم بهم خورد یا امام رضام خیلی ساله که نمیرم چون حس بدی بهم میده وقتی ادمهای متظاهر و کوته فکر رو میبینم اما اینجا هنوز صفای قدیم رو نگه داشته بود فعلا
۰۳ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۵۴ دچــ ــــار
اتفاقا منم بعد از کلی وقت رفته بودم بهشت زهرا دیشب

همین حس شما رو داشتم :)
پاسخ:
اعتراف میکنم هنوز بهشت زهرا نرفتم 
برای من هم سوال بود ... با وجود بی اعتقادیم ، انصافاً یکی دوبار رفتم مشهد توی حرم دقیقا همچی حال و هوایی داشتم ... یه بارم قم...
برام خیلی سوال بود تا اینکه یه بار توی مسجد توی ترکیه همین اتفاق برام افتاد ... دفعه بعد توی لبنان ...حتی توی چند تا کلیسا ، یک کنیسه و یک آتشگاه
خیلی دنبال جوابش گشتم ... تا یه جامعه شناس لهستانی که توی هتل باهاش آشنا شدم ، جواب سوالمو داد ... گفت این حس بخاطر "انباشت انرژی مثبت " توی اون ناحیه است ...و منشا این انباشت انرژی مثبت آدمایین که سرشار از شوق و خوش بینی و اکثراً به امید یافتن آرامش وارد اون محیط میشن و این انرژی رو به اون محیط تزریق میکنن ... بد نمی گفت به نظرم
پاسخ:
اتفاقا دقیقا توی خاطرات حاجیه خانوم به این موضوع اشاره کردم واسه همین هر جا میرم که مکانی مذهبی محسوب میشه از امام رضا بگیر تا معبد بودایی ها میشینم مدیتیسن میکنم و حالشو میبرم :دی
امامزاده طاهر با تعداد زیادی ادم مشهور که قبرشون اونجاست. البته نشانی ندارن ، باید دنبال بگردی پیدا کنی. محیط دوست داستنی داره.
پاسخ:
اره اتفاقا میخواستیم بریم ولی دوستم ویلچر داره سخت میشد بری پیداشون کنی تختی اغاسی ...
کلاً جایی که مردم به قصد آرامش میرن خوبه حسّش
پاسخ:
نه البته همه جا .. جاعایی ک کسی ارامشش رو بهم نزنه
ازیتا ینی هنوز امیدوار باشیم ؟
پاسخ:
بعید میدونم به عمر من قد بده ولی کار نشد نداره هعیییی
از اون موقع بد شد که از راه زدیم به بیراه. باطن رو ول کردیم چسبیدیم به ظاهر. نماد ظاهر دوستیمون هم میشه در تعدد و تعداد عمل های زییایی دید اما چقدر به زیبایی فکرمون توجه کردیم؟سرانه مطالمون چند دقیقه در روز بود؟
پاسخ:
بنظر من کلا ما ملت ظاهربین بودیم از اول وگرنه کار به اینجاها نمیکشید ... از روزی هم که آموزش و فرهنگ ضعیف تر شد این ظاهربینی بدتر شد
این هم پیروی حرفم:آزادی نه دادنی است نه گرفتنی! بلکه آموختنی ست برای همین خیلی ها از آن گریزانند! با دوپینگ نمیشود جهان اولی شد! راه آزادی و مدنیت نه از خیابان با مشت های گره کرده بلکه از آرامش کتابخانه ها می گذرد برای همین است که کتابخانه ها در جهان سوم امن ترین جا برای عنکبوت هاست !
کتاب بخوانیم تا بمانیم.
پاسخ:
درست میگی .. تو جایی که مدارسش جای آزادی ، تقلید و سرسپردگی و اطاعت رو تعلیم میدن ، هر روز در یه کتابخونه بسته میشه دیگه بیشتر از این انتظار نمیره :( 
از بس پستهای فرهنگی داشتی این چند وقت این حرفها رو زدم.
پاسخ:
خیلی فاز سنگین برداشتی اصن :)))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">