حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo

۱۳ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

۰۶
تیر ۹۳

یه آتیشی زیر خاکستر بود... شش ساله که که زیر خاکستر بود... تا فوت میکردی یه شعله ای میکشید... گُر میگرفت... دوباره میخواستیم همه چیز رو نسوزونیم یکم روش خاک میریختیم... اما هر چیزی حدی داره ، هر آدمی هم یه ظرفیتی داره...

دیشب گذاشتم باد بیاد بزنه زیر خاکسترها.. بزار همه چیز بسوزه... همهٔ چیزهایی که استخوون لایِ زخمِ بسوزه... ریشه ای که چرکی شده همون بهتر که بخشکه...

۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۳ ، ۱۱:۲۸
آزیتا م.ز
۰۵
تیر ۹۳

به نظر شما یه روزی میاد که مامان من بفهمه یه دخترِ ٢٧ ساله بزرگ شده، نه اصن بزرگ هم نه! دیگه بچه نیس! اونم دختری که سالهاست تنها زندگی میکنه و کلا هم از اول هم خیلی مستقل بوده! 

مامان من یک استثمارگره کوچک است که میپندارد همهء کائنات باید از رویِ دستورالعملِ اون بچرخد! نمیدونم این کلمهء درستی برای توصیف رفتار مامانم هست یا نه؟ اما زندگی با مامانِ من ینی نداشتنِ هیچگونه محدوده و کار شخصی! جواب پس دادن حتی برای آب خوردن و نیمرو درست کردن وتغییر شکل دادن از حالت انسان به یک گوشِ ٢٤ ساعته...

آزیتا در طی چند روز چند سال پیر شده، تا یک ماه دیگه احتمالا به دلیلِ کهولتِ سن دار فانی رو وداع میگه....

حالا شما هِی بیاید بگید آزیتا چی شدی!!! تنها معضل زندگیِ من که هنوز روش درستی برای مقابله باهاش پیدا نکردم مامانمه... من به تنهایی از عهده اش بر نمیام واقعا احتیاج به کمک دارم!!! مامانم الان تو ذهن من شکلِ یه قفسه...


+متاسفم که از شنیدن نصایحِ رایج دربارهء رابطهء مادر و دختری معذورم!

۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۳ ، ۱۵:۲۳
آزیتا م.ز
۰۳
تیر ۹۳

اینجا


مسابقه صوتی ای در جریان است که من بطور کاملا فی البداهه و اتفاقی توش شرکت کردم ، اگه دوست داشتید برید فایلهای صوتی رو گوش کنید و اگه از صدا و برنامهء منم خوشتون اومد بهم رای بدید البته اگه اونقدر از دستم عصبانی نیستید که این همه مدت تنهاتون گذاشتم...

خیلی دوستون دارم، خیلی زیاد...

بوس send to all

۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۳ ، ۲۱:۵۶
آزیتا م.ز