حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
۲۰
آذر ۹۳

شاید بهش بگن یجور خلا مغزی.. یا خلا حسی... یعنی من هیچ ترکیبی بهتر از این برای وصفش پیدا نمیکنم، موقعی که نه احساس میکنی خوشحالی و نه غمگین، یجور کرختیِ روحی... اشتیاق انجام کاری رو نداری در حالی که از کاری هم بیزار نیستی... موقعهای کمی بوده که من این حالت رو تجربه کنم... چون من بیشتر مواقع عواطفم خیلی تند و آتشینه یا خیلی غمناکم یا خیلی خوشحال... اما از اینجور خلا حسی هیچ لذت نمیبرم.. اینجور مواقع یجوری نا امیدی یا بی حسیه نامحسوس میاد سراغم... مثلا وقتی دیروز عصر داشتم از نمایشگاه الکامپ خسته و کوفته میومدم سمتِ خونه و بخاطر باشگاهی هم که صبح رفته بودم بدنم حسابی درد میکرد و آلودگیی هوا هم بی حالترم کرده بود و سرم رو تکیه داده بودم به شیشۀ ماشین و داشتم سعی میکردم به چیز خاصی فکر نکنم تا حالت تهوعم بدتر نشه، تنها فکری که دست از سرم بر نمیداشت این بود که چقد حال میده اگه همین الان چشمام بسته بشه و دیگه باز نشه... نمیخوام بگم از فرطِ ناراحتی این حس رو داشتم ها... از شدت اون خلائی که گفتم این حال بهم دست داده بود... یه حالیه که من اسمش رو میذارم ،حالِ "خب مثلا که چی؟ "خب مثلا که چی که من این کارو کنم یا اون کارو کنم یا فلان چیز رو بخرم یا اصلا نخرم...یا تهران بمونم یا برگردم خراب آباد یا کار کنم یا نکنم یا ازدواج کنم یا نکنمو یا و یا و یا و یا .... نمیدونم این چه حسیه که گریبان گیرم شده.. اما حس این روزهای من "خب مثلا که چیه؟" و امیدوارم زیاد ادامه نیابه... این "خب مثلا که چی" خیلی خانمان سوزه... اون وقتِ که آدم کلا دست از هر گونه تلاشی بر میداره یا اگرم کاری رو انجام میده ، لذتی ازش نمیبره... این "خب مثلا که چی؟"بهتره که هر چه زودتر بره گورش رو گم کنه..شاید گاهی وقتها آدم با خودش بگه ، حتی ناراحت بودن بهتر از این "خب مثلا که چی" بودنه ،چون لااقل وقتی آدم ناراحته شاید تلاش کنه که شرایطش رو تغییر بده ولی وقتی این خلأ اتفاق میفته یجورایی انگار که آدم تسلیم شده و نشسته گوشۀ رینگ و به خودش میگه خب مثلا که چی ؟ پاشم بجنگم تا بیشتر کتک بخورم از این زندگی؟ همین گوشه چمباتمه میزنم تا بالاخره عمر بگذره و خلاص... خدا هیچ کسی رو به مرضِ "خب مثلا که چی؟" دچار نکنه ،صلوات :)))))))))


همین چند وقت پیشها

سینما گالریِ ملت


اصلا من نیومده بودم این حرفها رو بزنم ها ، خیر سرم اومده بودم اسامیِ کسانی که واسه نوبت شما (7) عکس فرستادن رو بگم و اعلام کنم که نوبت شما روز دوشنبه رونمایی میشه و فرصت فرستادنِ عکس تا روز یکشنبه است... باشد که اگه دوست دارین شرکت کنید تا اون موقع عکسهاتون رو بفرستید... بعد یهو تو سرم اومد "خب مثلا که چی؟" بعد یادِ حس این چند روزم افتادم و این شد که این پست رو نوشتم.. خلاصه که این پست ، دقیقا یه پست دو منظوره میباشد...فلذا از دو منظور استفاده بنمایید :))))

اسامی افرادی که عکسشان به دستِ من رسیده:

  1. حسین ت.نیا
  2. زهرا بانو و مسترش
  3. شاپرک
  4. لادن
  5. Scalzo
  6. eli
  7. نگین
  8. هشت حرفی
  9. توکا
  10. آقای همکار
  11. سمانه
  12. بانو.ن
  13. مثلث برمودا
  14. آقای شوژ

از تمامِ کسانی که قصد شرکت در نوبت شما (7) را دارند ،خواهشمندم، تنبلی را کنار گذاشته و از خنزر پِنزرهای خود عکس گرفته و ارسال نمایند و دل من و بقیۀ دوستدارانِ نوبت شما را جمیعا شاد بنمایند... پیشاپیش با تشکر :)

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۳/۰۹/۲۰
آزیتا م.ز

نظرات  (۱۸)

اسم خودتو این وسط مسطا نمیبینم :|
پاسخ:
اخه خودم هنوز عکسشو نگرفتم میگیرم حالا :)
آزی امروز بهت فکر کرده بودم...
فکر ب فکر هم لوله کشی شدع...پیشرفتووو
یه مسابقه بذار هر کس عکس غذا بذارع...
حالا این مسابقه رو ببینیم چی میشه...اگه شد...اوکی!

پاسخ:
:)
من خیلی وقتها بهت فکر میکنم ...منتها لوله کشیش خوب کار نمیکنه هر دفعه بیاد کامنت بذاره :))))
چشم شما این نوبت شما رو شرکت کن ، ایشالا بعدیش عکس غذا میذارم  :)) :*
۲۰ آذر ۹۳ ، ۲۲:۳۳ مثلث برمودا
من عکسام فرستادم چطور نیومده ؟؟؟؟
پاسخ:
معذرت میخوام الان چک کردم بین انبوه کامنتها یافتمش از چشمم دور مونده بود ببخشید :)
۲۰ آذر ۹۳ ، ۲۲:۳۴ مثلث برمودا
این "خوب مثلا که چی "گاهی وقتا سراغ منم اومده
اما "خوب مثلا که این... "براش پیدا شده
پاسخ:
عاره خب مثلا که این باید پیدا بشه به زودی وگرنه...
گند بزنن تو این حال!!!
من امروز دقیقا با این حال گوه گیجه گرفته بودم!!!!
فقط تو اینستا ول بودم:|
پاسخ:
عه چه بد
حالا ایشالا که همین یه روز اینجوری هستی.. :) :*
این خب مثلا که چی همیـــــشه خدا همراه من :)))
پاسخ:
ای واااااااااااااااااااااای ...خیلی بده خیلی سخته که :))
۲۱ آذر ۹۳ ، ۰۰:۱۵ زهرا بانو و مسترش
این حال همیشه ی همیشه خر میباشد...

+ خو ما هم ک هم اکنون حالت تهوع ولمان نکرده است..درکتان میکنیم بسیییییییییییییییییی

راسدی میشود باز یه عکس دیگه فرستاد؟اخه اون عکسو زیاد دوس ندارم :(
پاسخ:
اره عزیزم ، میشه چرا نشه :)
این "خب مثلا که چی" معمولا به جاهای خوب ختم بخیر میشه..نمونش
خب مثلا که چی بهتر از بقیه نباشی؛ خب مثلا که چی همینجا بشینی و ناله کنی؛ خب مثلا که چی تنهایی،برو واسه دل خودت هرکار میخوای بکن...
بعـــــله خب مثلا که چی های من معمولا به نفعم هستن :)
پاسخ:
اها اونا قضیه اش کاملا فرق میکنه درسته اینجا یه جملهء مشابه استفاده میشه اما کلی باهم توفیر دارن :))
۲۱ آذر ۹۳ ، ۰۷:۰۸ مهندس جون
وای ازین حال خوب مثلا که چی...خدا نکنه پاچه ادمو بگیره وگرنه میره رو اعصاب خالا بیا و درستش کن :-[
منم که عکس نفرستادم ایششششش:-( میفرستم امروز انشاالله;-)
پاسخ:
تو هم عکستو بفرست دیگه ایییییییییش خخخ
سلام
آزی ازی؟
من عکسام درسته؟؟؟؟ :| توضیحاتم باید بدیم؟؟
من وسایل یا چیزایی از اتاقم رو ک دوست دارم رو فرستادم
اما خب بازم میفرستم  :|
پاسخ:
درسته بعله:) 
نه توضیحی نمیخاد 
الان میفرستم صبرکنیااااااااااااااااااااااااا
پاسخ:
صبر کردم
مرسی رسید :))
امان از این حس 
خیلی حس کوفتیه
برای هرچیزی شونه تکون دادن و بی تفاوت بودن

+آزی خانم منم برات فرستاده بودما .منو یادت رفت :p
پاسخ:
آنا جان نیست :| 
کجا فرستادی؟ تو کامنت یا ایمیل؟ الان هر چی نگا میکنم نیس، میشه دوباره بفرستی؟
عاقا من با چه زبونی بگم مبخوام باهات دوست شم! ها با چه زبونی...؟
پاسخ:
منم با چه زبونی بگم نمیخوام باهات دوست شم :|||| اه اه اه ول کن دیگه
۲۱ آذر ۹۳ ، ۲۱:۱۷ خانم هموستات
برعکس من این حالت رو دوست دارم با اینکه خیلی کم برام پیش میاد .درسته در اون حال احساس بدی داری اما همیشه منجر به آرامش تو مسئله ای خاص میشه.
وقتی 13-14 سالم بود به شدت از مرگ می ترسیدم حتی بعضی روزها گریه میکردم یا سر نماز التماس که خدایا نمیشه من نمیرم .اصلا من دلم نمی خواست به دنیا بیام که بعدش بمیرم خلاصه مرگ شده بود یه کابوس
بعد نمیدونم به چه دلیلی رسیدم به جمله "خب مثلا که چی"
دقیقا همین حالاتی رو که توصیف کردی واسم پیش اومد و چون دائم فکرمو درگیر کرده بود مدتی طول کشید و دائم بهش فکر میکردم.این فکر کردن های متمادی منجر به باور قلبیم به جهان بعد از مرگ شد.از اون به بعد خیلی آروم تر شدم و شاید از مرگ بترسم اما کابوس نیست و خیالم راحت ِ  که اون جور مرگ و پوچی که در ذهن من بود وجود نداره
همین اتفاق در رابطه با شغل هم افتاد و جواب خیلی از سوال هامو گرفتم.
به نظر من "خب مثلا که چی ها " یه نعمته.انگار خدا میخواد آدم فکر کنه.میخواد یه چیزی رو نشونت بده
پاسخ:
آره ، شاید خخخخ شاید همینجور باشه که تو میگی اما دوران برزخیه مزخرفیه :)
کاش منمیکماز مرگ بترسم فقط یکم
کو اسم من؟خخ
پاسخ:
پر روووو خخخخ
نزن :|
پاسخ:
:/
منم یه برهه دچار حالت "خب که چی بشه در نهایت؟" شده بودم! 
بعدها طی تحقیقاتی که انجام داده شد کاشف به عمل اومد که یکی از عوامل بسیار مهم (80% مقصر اصلی) این حالت، idle بودن و کار مفیدی انجام ندادنه؛ یعنی سرگرم کاری (کار مفیدی) نمی شوی و حس میکنی کارهایی که میکنی بیخوده. هر چند در حالت کلی اگه بخوای در نظر بگیری کل زندگی یه بازیه مسخره است و تهش چیزی نداره (و بقیه ماجرا...)، ولی می شود خود را سرگرم کاری کرد تا گذر زمان را حس نکرد. خوب فکر کن به این قضیه. 
پاسخ:
ببقول تو کل این این دنیا خب مثلا که چیه ؟ :)) مشکل اینه که وقتی که این حس سراغم میاد با یه عالمه کار و سرگرمی هم برطرف نمیشه 
خخخ فکر کنم منم یه مدت دچار مرض خب مثلا کامنت بزارم که چی شده بودم :)
پاسخ:
یحتملا :)))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">