حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
۰۸
فروردين ۹۳

از نظر من انسانی خوشبخت است که یک نفر را داشته باشد تنها فقط یک نفر را داشته باشد که وقتی حالش خوش نیست که وقتی ناراحت است که وقتی تک تکِ سلولهای بدنش افسرده شده اند ، شادش کند! و برعکسشم صادق است! نه آقا صادق ها نع! ینی بر عکسشم صدق میکند!

یعنی انسانی خیلی بدبخت است که کسی را داشته باشد که وقتی داری با تمامِ قوا سعی میکنی که خوب باشی که عین آدم زندگی کنی، استاد این باشد که اَه کند در حالِ روحیت! یه همچین آدمی ، خیلی بدبخت است! دیدم که میگم ها! دیـــــــــــــدم! تازه از اون بدترش این است که یک نفر هم نباشد ، تازه چند نفر هم باشند! لطفا فاتحه ای برایِ یه همچین آدمی ختم کنید! چون احتمالا از بدبختی مُرده است دیگر! دیگه خلاصه از ما گفتن بودُ از شما هم نشنیدن!


آزی در حالِ عرِ روحی

۱۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۰۸ فروردين ۹۳ ، ۱۵:۴۳
آزیتا م.ز
۰۷
فروردين ۹۳

خــــــــــــب دوستان و بازدیدکنندگان عزیزتر از جان!

این هم سری جدید فایل های صوتی بی حفاظ پروداکشن تحت عنوان "صدای ما را میشنوید؟"که تقدیم میشود به شمـــــــــــا!

اگر مورد پسندتان بود، این ماجرا ادامه خواهد داشت!


دریافت
حجم: 2.08 مگابایت


صدا پیشگان:

آقای همکار

مستر لهجه

آزی

۲۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۲ ۰۷ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۳۵
آزیتا م.ز
۰۷
فروردين ۹۳

شهر شهــــــرِ فرنگ است، از همه رنگ است! آدمهایِ این دنیا با اینکه خیلی بهم دیگر شباهت دارند در عین حال میتوانند پُر از رفتارهای متفاوت باشند! از نظر من ذاتِ آدمها یا بهتر بگویم DNA همۀ انسانهای روی زمین طوری خلق شده است که خوب بودن برایشان خیلی سخت تر از بد بودن است! آدمها خیلی راحت میتوانند بد باشند، عصبی باشند! لج کنن! خودخواهی کنند! گَنده دماغی کنند و به معنای واقعی خیلی راحت میتوانند در یک شرایط نه چندان بد زود اخلاقشان عن شود! اما بر عکسش چطور؟ حالا اگر یک آدمی دَمَق شد! یا چیزی بر خلافِ میلش شد که حالش گرفته شد! خر بیارُ باقالی بار کن! مگر درست میشود؟! مگر خوب میشود؟! 



یک شهرِ فرنگِ دیجیتالی

دیشب :)

۲۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۰۷ فروردين ۹۳ ، ۱۳:۴۸
آزیتا م.ز
۰۶
فروردين ۹۳

خب اون کاری که گفته بودم آقای همکار اومده بود که انجام بدیم ، چیزی نبود جز ضبطِ چند عدد کلیپ صوتی به اتفاق گروه و عوامل بی حفاظ پروداکشن خخخخخخ

و اینگونه بود که ما در استودیوی پارکِ جلوی خونمون چندین و چند عدد کلیپ صوتی پر کردیم :))

و

همچنین 

الوعده

وفا

همین امروز

تا حالا صدامون رو داشتید ، اینم تصویر :) از راست به چپ:

خانوم خوجگله، آقای همکار، مستر لهجه و خودم :دی

لازم به ذکر است که این عکس توسط شخصِ شخیصِ Self Timer دوربین گرفته شده!

لدفن سوال نفرمایید :))

۶۹ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱ ۰۶ فروردين ۹۳ ، ۱۷:۳۹
آزیتا م.ز
۰۶
فروردين ۹۳

آقای همکار یه چند روزی تهرانِ، امروز تصمیم گرفتیم واسه انجامِ یه کاری بیاد دمِ خونهٔ ما(تو پست بعدی میگم برای چه کاری)، آقای همکار همیشه شلخته پلخته میاد سر کار! حالا این دفعه تیپ زده، موهاشم واسه عید که رفته سلمونی مرتب کرده، ریشهاشم که بعد قرنی شیش تیغه کرده، یه بشکه ادکلن هم که خالی کرده رو خودش،خلاصه کلی خوشتیپ کردُ یه دسته گل مامانی خریدُ  اومده دم در خونمون زنگ زده.

داداشم در رو واسش باز کرده،یه نگاهی به سر تا پاش انداخته و خیلی با خِشانت گفته: بفرمایید!
آقای همکار هم دست و پاش رو گم کرده و اومده باکلاس حرف بزنه گفته: واسه یه امر خیری مزاحم شدم!!!!

داداشم: Shotgun animated emoticon



آقای همکار: scared and sweating emoticon


من بعد از شنیدن ماجرا: Giggle animated emoticon

۲۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱ ۰۶ فروردين ۹۳ ، ۰۹:۴۸
آزیتا م.ز
۰۵
فروردين ۹۳

صبح با آمدن یک دوست قدیمی شروع شد و چه چیزی بهتر از این ؟ :) وقتی اومد باهم صبحانه خوردیم قرار شد بریم بیرون اما از بس گل گفتیم و گل شنُفتیم که وقت گذشت بی آنکه گذر زمان مشخص باشه! اومدیم بریم بیرون دیدیم گشنمونه خو! از اونجایی که من یک لوبیاپلویِ آماده به خوردنِ دست نخورده در یخچال داشتم!!بسی مشعوف گشتیم و لوبیاپلو رو زدیم بر بدن ;)


شونصد سال بود لوبیاپلو نپخته بودم :))

۲۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۰۵ فروردين ۹۳ ، ۱۲:۱۶
آزیتا م.ز
۰۴
فروردين ۹۳

جهت خالی نبودن عریضه Bihefaz Production تقدیم میکند ^_~




دریافت
حجم: 1.78 مگابایت

صداپیشگان:

آقای همکار

آزی

۱۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۰۴ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۳۱
آزیتا م.ز
۰۴
فروردين ۹۳

من سال 88 یه چند ماهی تو خیابونِ دبستان نزدیکِ سیدخندان زندگی میکردم، اون موقع واسه سرِ کار رفتن، هر روز تا سیدخندان پیاده میرفتم و برمیگشتم!! بالاتر از پُل سیدخندان یه کبابیِ فسقلی هست که فقط کبابِ بیرون بَر داره!!! همیشهٔ خدا جلوی این فِسقِل مغازه، یه صفِ طویل هست به چه عظمت!!! اون چند ماهی که هر روز از جلوش رد میشدم، همیشه پیش خودم میگفتم، واقعا این چه کبابی میده که ملت اینجوری حاضرند روز و شب جلوش صف بکشند!!! خلاصه این مسئله تا دو روز پیش واسه من یه راز بود!!! تا پریروز که داداشم خواست به من حال بده گفت بزار بریم کباب گلپایگانی ، برات بگیرم تا بفهمی چیه؟ من یه بار خوردم بــــــــــــــد نبوده!!!

خلاصه روز اول عید رفتیم دم درش دیدیم وَه، چه یه عالمه صف بازم جلو درشه! داداشم یه نیم ساعتی تو صف بود تا 6 سیخ کباب کوبیده گرفتُ رفتیم نشستیم تو پارک خوردیم!!! خداییش کبابش خیلی معمولی بود، خیلی هم چرب بود و از همه بدتر بین کبابش یه جورایی خوبِ خوب نپخته بود...به هر حال که ما دو تا مون خیلی خیلی گشنه بودیمُ خوردیمش!!!

۲۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۲۸
آزیتا م.ز
۰۳
فروردين ۹۳

فکر کنم ، عشق آقای همکار رو پیدا کردم!

و اون کسی نیست 

جز

دختر داییش :)

باور نداری؟

خودت گوش کن :دی

loving thoughts emoticon


دریافت
حجم: 693 کیلوبایت


+این کلیپ بر اساس یک دیالوگِ واقعی است !!!

صدا پیشگان:

آقای همکار

آزی


۱۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۵۸
آزیتا م.ز
۰۳
فروردين ۹۳

از آن دست کادوهایی که  آدم  رو حالی به حولی میکنه :)

۳۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۴۱
آزیتا م.ز