حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
۱۳
فروردين ۹۳

سیزدهِ خود را دقیقا باید از کجامون دَر کنیم؟؟؟؟ :)))

ما داریم اینجا در میکنیم :)

۲۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۲ ۱۳ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۲۰
آزیتا م.ز
۱۲
فروردين ۹۳

سیب گاز زده اپل (Apple)، می گویند ادای دینی به آلن تورینگ، ریاضی دان بریتانیایی و مبدع ماشین تورینگ است که اساس کامپیوترهای امروزی بود. 
تورینگ نتیجه جنگ جهانی دوم را با ماشین هایش عوض کرد، رمزهای ناشکستنی پیام های نازی ها را شکست، جان هزاران نفر را نجات داد و متفقان
 توانستند نازی‌ها را درباره‌ی تاریخ و محل حمله‌ی نهایی به آلمان بفریبند. 
کار تورینگ در برنامه‌ریزی برای حمله به نرماندی که نهایتاً به شکست آلمان منجر شد، کلیدی بود. 

اما به‌جای تجلیل از تورینگ، تا حد مرگ آزارش دادند. 
روزی دزد به خانه‌اش زد و تورینگ پلیس را خبر کرد.
پلیس در خانه‌اش شواهدی بر هم‌.ج.نس‌.گر.ایی او یافت و بازداشتش کردند. 
بعد دادگاه حکم داد هورمون‌های ج.ن.س.ی به او تزریق کنند که نتیجه‌ی هولناکی داشت
و باعث شد سینه‌هایش رشد کند و ثبات روانی‌اش به هم بریزد. 
تورینگ در سال 1954 با خوردن سیبی آغشته به سیانور خودکشی کرد.



و من داشتم به این فکر میکردم که یک ساعت فکر کردن بهتر از هفتاد سال عبادت است(پیامبر اسلام(ص))، و این آقای تورینگ چقدر فکر کرده و یا به عبارتی چندین سال عبادت کرده است؟

۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۲ ۱۲ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۱۸
آزیتا م.ز
۱۲
فروردين ۹۳
دقیقا چه اتفاقی میفته که شب موقع خواب، تیک تاکِ ساعت میشه پُتک میخوره تو ملاجِ آدم؟ اما همون پُتک به وقت قیلوله نیم روز بهاری به هیچ جای آدم حساب نمیشه؟هوم؟
۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۲ ۱۲ فروردين ۹۳ ، ۱۶:۱۸
آزیتا م.ز
۱۲
فروردين ۹۳

این خروسهایِ بی محلی که الان میخونن ، دقیقا منظورشون چیه؟؟؟ 

:))))

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۲ ۱۲ فروردين ۹۳ ، ۰۰:۴۵
آزیتا م.ز
۱۱
فروردين ۹۳
کلا هیچوقت کشته مُرده شمال نبودم! شاید چون هیچوقت زیاد بهم خوش نگذشته توش....
وقتی هم که بارونیه واویلا لیلی ...
مث برنج دم کشیده، وا میرم :)))
۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۲ ۱۱ فروردين ۹۳ ، ۲۰:۵۲
آزیتا م.ز
۱۱
فروردين ۹۳
بالاخره امسال برف رو دیدم
همه جا سفید پوشِ...عکسهاش بعدا میذارم که ببینید چه بهارِ برفی ایه
هنوز به امام زاده هاشم نرسیدیم...
و آنچه ازش میترسیدم، ترافـــــــــــــــــــــــیک!!!!
عررررررررررررر:)))
۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۳ ۱۱ فروردين ۹۳ ، ۱۳:۱۵
آزیتا م.ز
۱۱
فروردين ۹۳
جاده هراز بارونیِ اونقد که چشم دو متری رو نمیبینه
و من نگران آش ترخینه تی ام که دیروز با سبزیِ کوهی و سیرابی پختم!!! زیاد براش زحمت کشیدم دلم نمیخواد که نخورن تا حروم شه!
من همیشه نگران حروم شدن غذاهام!!!!

+این یک پُست اس ام اسی است و کامنتهام بازه:)
۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۲ ۱۱ فروردين ۹۳ ، ۱۲:۳۸
آزیتا م.ز
۱۰
فروردين ۹۳

وقتی خاکستری باشی، وقتی از غصه نفست هر پنج دقیقه بگیرد، وقتی کتفِ چپت تیر بکشد، وقتی صبح با حالت تهوع از خواب بیدار شوی... وقتی تکِ تکِ سلولهای بدنت غمگین باشند آن وقت است که حتی مهمانیِ رنگها در میدانِ تره بار تجریش هم حالت را جا نمی آورد.. گوجه سبز و چاقاله بادوم هم خوشحالت نمیکند! توت فرنگیها کج و کوله به نظر میایند! عطر سبزیِ تازه خُرد شده هنوز مست کننده است اما جای اینکه خوشحالت کند، غمگینترت میکند! اصلا انسان موجود عجیبی است ، وقتی غمگین است لامصب جون به جونش کنی آدم نمیشود! غصه موجودِ قُلدری است، همچین با چوب و چماق میفتد به جانت که اگر صد نفر کتکت بزنند اینجوری کوفته و خموده نمیشوی!!! 

همین الان

پُشتِ پنجره

۲۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۲ ۱۰ فروردين ۹۳ ، ۲۳:۰۱
آزیتا م.ز
۰۹
فروردين ۹۳


بچه ها این پست رو که یادتونه؟


۲۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۰۹ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۰۱
آزیتا م.ز
۰۸
فروردين ۹۳

اگه خدا بخواد امروز ما قرارِ اولین و آخرین عید دیدنیمون رو بریم! بعله! یعنی میخوایم بریم خونهٔ تنها فامیلی که باهاش در ارتباطیم و اون کسی نیس جز یکی از خاله های مامانم! اوهوم! تعجب نکنید! من و داداشم در حالی که مامانمون نیس میریم عید دیدنیِ خالهٔ مامانم :) مهینُ رسول که اسمشون میتونه یه جورایی مترادفِ لیلی و مجنون قرار بگیره با این تفاوت که اینا به وصالِ هم رسیدن اما اونا نرسیدن، جز معدود زوجهایی هستن که من با دیدنشون میتونم بگم، خب، ازدواج میتونه چیزِ خوبی هم باشه!

۲۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۰۸ فروردين ۹۳ ، ۱۷:۵۸
آزیتا م.ز