حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo

۶۳ مطلب با موضوع «آزیتا نُطق میکند» ثبت شده است

۱۴
اسفند ۹۲

ای همۀ کسانی که از وضع محیط زیستمان نگرانید...ای تمامِ کسانی که دلتان به حالِ طبیعتِ کشورمان میسوزد!! ای انسانهایی که از دیدنِ یه عالم زباله در دشت و دامانِ طبیعتِ کشورمان دلتان به درد میاید... 



بشتابیـــــــــــــــــــــد


بشتابیــــــــــــــــــــد



بیاییم به بهانۀ روز درختکاری تمامِ شعارهایمان را به عمل تبدیل کنیم!!!

حتی لازم نیست یک قِرون از جیبتان بپردازید....فقط عزمتان را جزم کنید...همت کنید...صبحانه یتان را در کوله پشتی ها بگذارید و با دوست و رفیقتان، روزِ جمعه ساعتِ 6:30 ابتدای خ گیشا- روبروی بانک صادرات- حاضر شوید... هم از کنار هم بودن لذت ببریم هم واقعا در عملمان ثابت کنیم که یک طرفدار، دلسوز و دوستدارِ حفظِ محیط زیست هستیم!


برای هماهنگی با این شماره ها تماس بگیرید:

77282191 ـ 09125994804 ـ 09122049951


و همچنین برایِ اطلاعاتِ بیشتر که چیز زیادی نیست اینجا را ببینید :)


+باور کنید اگه در این دورانِ نقاهت نبودم اولین نفری بودم که با این تورِ فرهنگی - خیرخواهانه همراه میشدم...افسوس :|

۱۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۲ ، ۱۳:۱۹
آزیتا م.ز
۰۴
اسفند ۹۲

میدونید از کِی روندِ وضعیتِ سلامتِ ایرانیها نزولی شد!!! از کِی شروع کردن به چاقتر شدن با توانِ کمتر؟ از کِی تبدیل شدن به یه مُشت آدمهای ِ به قول مادر بزرگم فیزوری که زود مریض میشن و دیر خوب میشن....

درست از موقعی که شروع کردن ، به تغییرِ عادات غذاییشون ...اون هم نه یه تغییر و جهش برایِ بهبود ، بلکه یه تغییر به سمتِ پَس رفت!!! از اون موقعی که حبوبات رو از سفره هاشون حذف کردن!!! چون دیگه کسی حوصله نداشت یه شبانه روز خیسشون کنهُ چندین ساعت هم وقت صرف کنه واسه پختنشون!!! غذاهای اصیل ایرانیمون رو که هر کدومشون کلی تاریخچهٔ طب سنتی رو پشتشون یدک میکشند رو مهجور قرار دادیم... بعد خوردیم به بن بستِ تنوعِ غذایی....که آشهایِ مفید و پر خاصیتمون رو فراموش کردیم و بسنده کردیم به همین یه آش رشته که از همشون کم خاصیت تره، تازه اونم چی ، در مواقع خاص!!!

این همه مقدمه چینی کردمُ خانمْ معلمْ بازی در آوردم که اینو بگم....آی ایهاالناس، من خودم عاشق غذاهایِ فانتزی و مدرنم اما از اونجایی که از غذاهایی تکراری ، خیلی چرب، خیلی سرخ کردنی و کلا هر گونه غذای کم خاصیتِ پُر کالری بیزارم، آروم آروم غذاهای قدیمِ ایرانی رو هم به لیستِ غذاییم اضافه کردم!!!! یکیشون همین ماش!!!! بعله!!!! ماش!!! همون جملهٔ معروف آش ، ماش ، بیرون باش!!! شاید ما بارها این جمله رو استفاده کرده باشیم یا زیاد شنیده باشیم ، سبزِ ماشی...اما هیچوقت دقیق شدید ببینید این ماشِ بیچاره ، اصن چکاره است؟ ماشی که بیشتر از خیلی از حبوبات در حقش ظلم شده....بیایید با ماش ، این بُنشَنِ غیر نفّاخِ زود پَزِ کم کالریِ پُر خاصیت بیشتر دوست باشیم :)


ماش پلو آزی پَز

هفتهٔ پیش


در ادامه میتونید بیشتر راجع به ماش دوست داشتنی بدونید :)

۱۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۲ ، ۱۵:۵۴
آزیتا م.ز
۰۱
اسفند ۹۲

آدمها اینجوری اند، خیلی تلاش میکنند برای "دوست داشتنی" بودن!!! مخصوصا وقتی کسی جلویشان سبز شود که احساس کنند، چه خوب است اگر توجه او را به دست بیاورند!!! چه خوب است که خودشان را در دلِ این یکی جا کنند!!! شاید اصلا بد نباشد که بشوند مخاطب خاصِ همان طرف!!! مثلا طرف یک چیزهایی دارد که اینها خوششان آمده! دوست دارند بهش نزدیک شوند، که سلامشان را علیک بگوید.... حالا یا با نیت شوم یا غیر شوم، یا اصلا مثبت....

بعد، آدمها تصمیم میگیرند هر کدام به شیوهٔ خودشان دست به کار شوند!! بروند تو فازِ دلبری! بعضیها هم اسمش را میگذارند مُخ زنی... خلاصه شروع میکنند!!! بعضیها که کم حوصله ترند، زارت میروند سرِ اصل موضوع! فِرت میروند پیشنهادِ بی شرمانه میدهند، کمی سِمِج میشوند و از آنجایی که معمولا این روش جوابِ معکوس میدهد، تو پَرشان میخورد و بعد مجبور میشوند با دلی شکسته و ذوقی کور شده، میدان را ترک کنند!

یک سری هستند با حوصله ترند.... یکجورایی زیر پوستی و آرام آرام به حریمِ خصوصی فردِ مورد نظر وارد میشوند... یواش یواش جذابیتهایشان را رو میکنند... از هنرهایشان پرده برداری میکنند... هر از چندگاهی مهربانی میکنند... در یک زمانِ کِشدار، به سوژه توجه میکنند... هر از چندگاهی هم کمرنگ تر میشوند و درست در مواقع خاص پررنگ میشوند... یک جمله میگویند که همچین نفوذ میکند تا فیها خالدون طرف... اینجور آدمها کارشان را بلدند!!! خوب بلدند دلبری کنند... میایند و الکی الکی، خیلی زیر پوستی میشوند نقطهٔ توجهِ آدمی که شاید باور کردنش حتی برای خودشان هم سخت باشد... خُب از اینجا به بعدش چند حالت دارد...


۴۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۲ ، ۱۴:۵۵
آزیتا م.ز
۰۸
بهمن ۹۲

شبیهِ یک  جور موج است، شایدم یک مدل سونامی...وقتی می آید همه را با خود میبرد! این دنیایِ وبلاگی یا در کُل مجازی را میگویم! مثلا یک زمانی Inbox ایمیلمان پر میشد از ایمیلهای مثبت اندیشی و تصاویر جالب و جک و طنز که دوستانمان برایمان فوروارد میکردند، نه اینکه فقط برایِ ما ها..نع! ما را گذاشته بودند تویِ یک لیستِ چند ده تایی و برایِ همه میفرستادند...یا حتی در همین Add list یاهو مسنجر، یادتان هست هر وقت بازش میکردیم کلی off داشتیم از جملاتِ فیلسوفانه و عاشقانه و ادبی که افراد send to all میکردند...کلا بضی چیزها موج است...میاید همه را با خودش میبرد و بعد هم تمام میشود! مثلا یکهو هزار تا وبلاگ پیدا میشوند که نویسندگانشان با کلی شور و شوق مینویسن،هر روز آپ میکنند، جالب مینویسند و جالب هم جوابِ کامنتها را میدهند...بعد یکهو موجی میاید...بهش میگویند موجِ بی حوصلگی...انگار همه دسته جمعی تصمیم میگیرند بی حوصله شوند، دیگر نه خودشان حالِ نوشتن دارند نه حالِ خواندنِ نوشته های بقیه..نه حتی کامنت گذاشتن! انگار همه با هم به این نتیجه میرسند که خُب که چی؟ حالا ما نوشتیم بقیه هم خواندن...چیزی عوض میشود...؟آبی گرم میشود...؟ یه موجِ دیگر هم هست...بهش میگویند موجِ خاموشی...یکهو همه تصمیم میگیرند خاموش شوند ، حوصله یشان از حرف زدن و کامنت گذاشتن سر میرود ...همه میشوند مخاطب خاموش...حالا  از موجهای ایامِ امتحان میشود چشم پوشی کرد! جالبیِ موج امتحانا این است که وبلاگ نویسان دانشجو دقیقا در همین ایام، بر عکسِ تصورات، پُر کار تر میشوند اما مدام میگویند که ایشالا امتحانا که تموم شد، برمیگردیم ،بیشتر میخوانیم و  بیشتر مینویسیم! اما تا امتحانها تمام میشوند ، همه سکوت اختیار میکنند، اصلا وبلاگشان متروکه میشود ،میروند سفر! مهمونی!...نمیدانم کجا!!!؟ خلاصه اینها همه موج است! سونامی است! وبلاگ نویسهای اصیل هیچوقت واردِ موجها نمیشوند!به بی حوصلگیشان رو نمیدهند! به خاموش و روشن شدنِ مخاطبین توجهی نمیکنند! آنها همیشه، افکارشان را پخش میکنند روی صفحۀ مانیتور...و آنقدر به کارشان ادامه میدهند تا هر موجی که آمده، تمام شود...مانند انسانهایِ بازمانده وقتی قرار است یک اتفاق کرۀ زمین را نابود کند! آنها مطمئنا زنده میمانند و نسلِ وبلاگ نویسان را از انقراض نجات میدهند...نسلِ وبلاگ نویسانِ اصیل!

۴۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۲ ، ۱۱:۵۶
آزیتا م.ز
۲۸
دی ۹۲

بعد مثلا من الان بعد از یه روز آپ نکردن خیلی لوس وارانه ، به سبکِ این وبلاگ نویسهایِ پر طرفدار که هر روز یه قِر و فِر در میارن و مخاطبها و دوستهایِ واقعیشان را هم به چیزِ چپشان هم حساب نمیکنن و فقط به همانهایی توجه دارند که اذیتشان میکنند، بیام اینجا بنویسم ، که دیگه میخوام ننویسم یا خدافظ یا مثلا آدرسم و عوض کنم به هیشکی ام ندم یا کامنتها رو ببندم و به صورت خیلی غیر مستقیم که اصن کسی هم شک نکنه، با این کارم به همۀ شما بفهمونم که مثلا خفه شید که من راحت تر بنویسم! یا مثلا بگویم از اینجا خسته شدم...دیگه بسه...دور هم بودیم ،خوش گذشت،نخود نخود هر که رود خانۀ خود...به سبکِ همین وبلاگ نویسها، تا چند روزی بی حوصله میشم یا شکستِ عشقی میخورم، یا موقعیتِ کاریم بهم میریزه بیام گیر بدم به در و دیوارِ وبلاگم که مثلا یه کلنگ بگیرم دستم ،وانمود کنم میخوام بزنم دیوارهایِ اینجا رو خراب کنم....بعد بضی از شما بیاید اینجا اشک و ناله بریزید و آه فغان برآرید که نه! یه سِری هم کلاس منطقی بازی بزارید و بیاید بنویسید ، باشه حالا که فکر میکنی اینجوری بهتره، هر جور راحتی، به سلامت! یه عده تون هم که همیشه تریپ ضد حال دارید، بیاید بگید، خوش اومدی همون بهتر که نباشی ، دیگه داشت ،حالمون ازت بهم میخورد....حالا بر فرض که ، این اتفاقم افتاد...مثلا خیلی کارِ مهمی کردیم! عاغا میخوای بنویسی، بنویس!! نمیخوای بنویسی هم ول کن برو هر وقت حالت اومد سرِجاش، برگرد دیگه! اینقدر قِر و فِر نداره!

من نمیدونم این چه مَرَضِ واگیرداریِ که این روزها بینِ وبلاگ نویسها شایع شده! فکر کنم اونقَدَر هم این ویروسش کذاییِ که منم با همۀ این ادعام و سیستمِ ایمنیِ قویِ بدنم گرفتمش! برم یکم خود درمانی کنم تا کلنگ بر نداشتم بیام بزنم اینجا رو داغون کنم!


+ چند نفر همین حوالی گم شدن، لدفن ابرازِ وجود کنن ، بنده رو از نگرانی در بیارن...

۲۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۲۸ دی ۹۲ ، ۱۲:۵۹
آزیتا م.ز
۲۴
دی ۹۲

اگه بود ، امروز تولدِ پنج سالگیش بود!

اگـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود!

حالا که نیست! جز وقتیهایی که تو گوگل یه چیزهایی سِرچ میکنی و اسمش میاد رو صفحه و داغِ دلِ آدم رو تازه میکنه!




بهش دلبستگیِ خاصی داشتم! محیطش واسم گرم بود! البته بیشترِ این گرما رو از محبتهای شما عزیزانِ دلبندم میگرفت! ولی خب، پنج سال وقتِ زیادیِ...در و دیوارش بویِ غم ها و شادیهامو میداد! این حرفها لوس بازیِ،ولی واقعیت داره! واقعیت داره که دلم براش تنگ میشه!که تنگ شده! حتی اگه یه روزی عینِ عینِ همون رو داشته باشم! بازم دلم برایِ این تنگ میشه! اینی که دیوارهاشو با اشکها و لبخندهای خودم و شما رنگ زده بودم! البته بضی قسمتهاشم با اظهارِ لطفِ فَحاشان! به هر حال، خواستم تو سالروزِ تولدش ازش یاد کنم...به احترامش...به احترامِ همۀ دوستیها و حسهایِ خوبی که خلق کرد! :)




این عکسها رو از رویِ تبلت گرفتم، فردایِ اون روزی که ، وبلاگِ بیچاره به درجۀ والایِ ف ی........ینگ رسیده بود! پنجرۀ وبلاگ به صورت آفلاین هنوز روی مانیتور باز مونده بود! وقتی تبلت رو روشن کردم و یهو چشمم افتاد به صفحۀ وبلاگ ،یهو یه حسِ مسخره ای بهم دست داد! حسِ مسخره نبود ها! از داشتنِ یه همچون حسی مسخره ام میگرفت! تنها کاری که تونستم انجام بدم این بود که به عنوانِ یادگاری یه چند تا عکس ازش بگیرم! :)


+به امید روزهایِ بهتر،شادتر و همه در کنار هم خندیدن...

+این وبلاگ ، همینی که الان مشغولِ خوندنش هستین، فقط به خاطرِ دلگرمیهایِ شما بود که دوباره باز شد...اینو جدی میگم! به خاطرِ همۀ اون دلگرمی ها و محبتهایی که شما تو اس ام اسهاتون، ایمیلهاتون و قراردادن پُست توی وبلاگهاتون به من دادید...اینجا هست! اینجا بدونِ شما، یه متروکه خواهد بود که واسۀ من هیچ ارزشی نداره...ممنون که هستید، ممنون که خوبید...دوستون دارم! زیــــــــــــــــــــــــــاد! دروغ نگم بضیهاتونم سفارشی دوست میدارم، اما توفیری نداره! مهم اینه که خیلی دوستون دارم.. :)

۳۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۲ ۲۴ دی ۹۲ ، ۱۴:۴۳
آزیتا م.ز
۱۹
خرداد ۹۲
هر اشتباهی تو زندگی تاوان داره حالا می خواد بزرگ باشه یا کوچیک ، کامل باشه یا ناقص ، ناپاک باشه یا قصد بدی نداشته باشی هر چی باشه باید تاوانشو بدی. بعد هر اشتباهی شاید دلت بخواد خودتو کتک بزنی،بکشی یا شاید از شدت پشیمونی اصلا ندونی باید چه کار کنی ولی همون لحظه است که باید خدا خدا کنی که خدا دوستت داشته باشه و تو گرفتاری که خودت درست کردی هر چند خود کرده را تدبیر نیست اما به دادت برسه و هم تاوان زندگی رو تقلیل بده هم از اون گرفتاری مزخرف به طرز معجزه آسایی نجاتت بده. درست همون لحظه است که وقتی فقط خودتو خدا می دونید که بی گناهی و اما همه چیز نشون از یه گناه بزرگ میده و هیچی نمی تونه اونو ثابت کنه دلت می خواد صدای خدا بیادو همه چیزو تعریف کنه،اما بدون اگه بهش ایمان داشته باشی حتما صداش می یاد اما نه اونطوری که بشنوی ولی یه جوری میشه که چشمات و باز میکنی و خودتو رها شده از زنجیری که با یه اشتباه الکی داشتی به گردنت مینداختی می بینی. دست به دامن هر کس می خوای بشو اما قلبتو همیشه آویزون خدا کن. چون یه لحظه هایی میرسه که فقط اونه که یه کاری میتونه بکنه نه من نه شما نه هیچ کس دیگه.

بند زدن یه دل شکسته سخت ترین کاری که هر کسی میتونه انجام بده اما کمترین تاوان یه اشتباه می تونه شکستن دلی باشه که عزیز دلته.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱۹ خرداد ۹۲ ، ۰۷:۳۲
آزیتا م.ز
۱۳
خرداد ۹۲

- بیا کنارم بشین, نترس بیا!!!

-چه ترسی داری از نوازش؟؟!!بوسه,لمس,نفس...بهم بگو...واقعا از اینها میترسی؟؟!!

- آها میترسی که عفتت خدشه دار بشه!! اون عفت که واسش میترسی, فقط یه توهمه که نسلها روح زنانت به خاطرش زندانی شده...

بیا!! بزار در این قفس رو ,واست باز کنم!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱۳ خرداد ۹۲ ، ۰۷:۳۰
آزیتا م.ز
۲۳
مهر ۹۰

من با استعداد بودم . یعنی هستم . بعضی وقت‌ها به دست‌هایم نگاه می‌کنم و فکر می‌کنم که می‌توانستم پیانیست بزرگی بشوم . یا یک چیز دیگر . ولی دست‌هایم چه کار کرده اند؟ یک جایم را خارانده‌اند ، چک نوشته‌اند ، بند کفش بسته‌اند ، سیفون کشیده‌اند و غیره .دست‌هایم را حرام کرده‌ام .همین‌طور ذهنم را...!/

چارلز بوکوفسکی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۳ مهر ۹۰ ، ۰۷:۱۲
آزیتا م.ز
۱۵
مهر ۹۰

- سلام،خوبی؟تنهایی؟

- آره

- کاش میتونستم شریک تنهایی هات باشم!

- کاشکی رو کاشتن...آره؟؟؟!

............همچنان تنهام............

معلومه که سبز نشده!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱۵ مهر ۹۰ ، ۰۷:۰۸
آزیتا م.ز