حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo

۵۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

۱۴
اسفند ۹۲

خب میدونید از اونجایی که من کلی مرخصی استعلاجی و همچنین پارتیلاجی گرفتم ;) الان یه خانومِ اومده جای من که در نبودِ من کارها رو پیش ببره...هر چند که عمرا نمیتونه جایِ من رو پر کنه و این رو نه تنها من نمیگم بلکه تمومِ عالم میگن خخخخ ( یک خودشیفته فراهانیِ دچار کمبودِ محبت شده) حالا این خانوم خانومها روز اول که اومده به شرایطِ اتاق کارِ مای بدبخت گیر داده که چقد اَخه و پیفه !!!!هی چپ رفته،راست اومده که این خانم م.زاده انگار نه انگار که خانومه...چطور اینجا رو تحمل کرده و فلان و بهمان!!!فکر کرده اونجا دفتر کاخ سفیده که باید لوکس و تر و تمیز باشه نمیدونه اونجا چه خبره!!!اصن واویلاست ;) حالا از اتاق که بیخیال شده گیر داده به این آقای همکار ما که چرا نظافت عمومی و شخصی رو رعایت نمیکنید خخخخ...حالا من سر یه لیوان چایِ خودم ‌غُر میزدم، بهم میگفتن غر غروووو ،اینکه اومده به کفشهای کثیفِ همکار ما هم گیر داده....

حالا این خانومه قرار دوماه آزمایشی باشه که اگه خوب بود، به طور ثابت در کنار ما بمونه...ولی با فقدانِ وجودیِ من در آن محلِ کار خشن و هردمبیل که بنده نقش لطیفیزور(کلمه ای برگرفته از واژهٔ کاتالیزور به معنی نفری با نقش موثر در تلطیفِ اوضاع)  رو به خوبی ایفا میکنم...این خانوم بعیده بتونه عملکرد خوبی از خودش نشون بده!!چون فقط با گذشتِ چند روز از تلفیقِ نبودنِ من در مکانِ مذکور و غرهای مداومِ خانوم خانومها...و طیِ گزارشات رسیده و مخابره شده به بنده...بوی توطئه بدجور مشامِ اینجانب را پُر کرده و امیدوارم که این خانم دست از غر زدن و کندنِ گورِ خود و همچنین مرخصیِ بنده بردارند!!!


امضا : یک آزیِ خرکیفِ نگران من بابِ مرخصی

۱۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۲ ، ۱۱:۰۱
آزیتا م.ز
۱۳
اسفند ۹۲
 فقط خیلی کنجکاوم...;)




۲۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۲ ، ۱۸:۰۵
آزیتا م.ز
۱۳
اسفند ۹۲

عاقا بگوشید دیگه....عکس مرتبط ندارم بزارم :)




دریافت
حجم: 284 کیلوبایت




صداپیشگان:

آقای همکار

آزی

۲۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۲ ، ۱۱:۲۸
آزیتا م.ز
۱۲
اسفند ۹۲

بادِ سشوار رو گرفته بودم زیر موهامُ ، افشونش کرده بودم که از پنجره نگاهم افتاد به



و دست به هنرنمایی زدم :)


۳۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۵۹
آزیتا م.ز
۱۲
اسفند ۹۲

عاغا بنده تقریبا به طور کامل ، چهار سالِ دانشگاه رو در دورهٔ لیسانس ، سرِ کلاسهام با یه همچین صحنه ای مواجه بودم =]


نقاشی شده در paint

توسط آزی

دقایقی پیش ;)

۳۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۲ ، ۱۴:۵۷
آزیتا م.ز
۱۱
اسفند ۹۲

خُب بزارید داستان عکسِ پُستِ قبل رو بگم واستون.... بچه ها یه چند دقیقه آروم باشید ، به روح منُ امواتم چیزی نثار نکنید تا ماجرا رو بگم واستون...

ماجرا اینه که داداش من  از اون محصلهایی بود که اصلا با مدرسه و درس و کتاب میونهٔ خوبی نداشت، دقیقا برعکسِ من!!! البته یه جورایی حقم داشت... کلا از روز اول مدرسه رفتنش شانس نیاورده بود! همیشه یه مُشت معلمهای نچسبِ مزخرف نصیبش شده بودن که نه تنها نتونسته بودن این بچه بیچاره رو به درس علاقه مند کنن بلکه کلا ریده بودن تو هر چی شوق و ذوق این بچه است!!!!

یه بار برادرم کلاس سوم بود... که با گریه اومد خونه!!! من همینجوری وا مونده بودم که چی شده؟ چند بار ازش پرسیدم!!! به خیالم گفتم لابد با دوستاش مشکلی براش پیش اومده چون سابقه نداشت که واسه نمره و این حرفها گریه کنه...ماهم دیگه به نمره های متوسط و یا گاهی پایینش عادت کرده بودیم... یهو با یه بغضی گفت : صفر داده!!! دیکته بهم صفر داده!!! من بیست میشدم ، بهم صفر داده...منو میگی شاخهام در اومده بود!!! گفتم چــــــــــــــــرا عاخه؟ که دفترش رو از کیفش در آورد، با گریه ورق زدُ گفت به خاطرِ این !!!!!!!!!

دفترش رو نگاه کردم، دیدم معلمِ بیشعورش رو کُلِ دیکته اش خط زده و یه صفر گذاشته پایینش به چه بزرگی اونم دیکته ای که بچه بدونِ غلط و خیلی تمیز نوشته... فقط به خاطر اینکه بچه آخرش خواسته یه خلاقیت به خرج بده و مثلا دیکته اش رو خوشگل کنه و به جای پایان بنویسه ...تازه اصلا کلمهٔ پایان جزء کلماتِ دیکته نبوده!!!! به داداشم گفتم خودش گفت بخاطره این بهت صفر داده؟؟؟؟ گفت آره!! گفته بهت صفر میدم تا یادت بمونه دیگه مسخره بازی در نیاری!!!!!! معلم احمق به اینکارِ بچه می گفت مسخره بازی!!!!!!!؟؟؟

به هر حال مامان من فردای همون روز رفت مدرسه و حسابی اون چاقالویِ بی ذوق رو شُست و انداخت رو بند!!! اما این کار هیچ وقت نتونست،اون تاثیرِ بد و وحشتناکی که این عملِ نسنجیده، بی آگاهی و مزخرفِ اون معلم رویِ ذهنِ من و داداشم گذاشت ، پاک کنه!!! امکان نداره من کلمهٔ پایان رو آخرِ هر چیزی یا هر جایی ببینمُ یاد این ماجرا نیفتم!!!!

اتفاقا همین معلم که خدا رو شکر اسمشم یادم نیست، دو ماه بعد از این ماجرا سکته کرد!!! و عجیب ثابت کرد که آدمهایِ بداخلاق و عُنُق ، نه تنها به اطرافیونشون آسیب میزنن بلکه بیشتر از همه خودشون رو نابود میکنن...

خُب این بود ماجرای این ، من معذرت میخوام اگه نگرانتون کردم :دی... عاغا زیاد فحش ندید به خدا گناه دارم خخخخ

۴۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۲ ، ۱۹:۰۹
آزیتا م.ز
۱۱
اسفند ۹۲

۲۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۱۱ اسفند ۹۲ ، ۱۴:۰۴
آزیتا م.ز
۱۰
اسفند ۹۲

خُب این روزها احتمالا من دیگه دارم به مرزِ جنون و ترکیدگی نزدیک می شوم... امروز 10 روز است که از عمل جراحی ام گذشته و من به جز یک بار که هفتهٔ پیش تا دکتر رفتم و برگشتم بندرت پایم را حتی از اتاق برادرم بیرون گذاشتم چه برسد به بیرون از خانه!!!! خانه آن هم چه خانه ای!!!! بزارید یک چیزی راجع به اینجا بهتان بگویم... خب دو سال و نیم است که پدر و برادرم به این خانهٔ کلنگی اسباب کشی کرده اند!!! خودِ خانه بسیار قدیمی ست و صاحبش فقط به پولی فکر میکند که سر ماه قرار است برود در جیبش! خانم سمیعی!!! از آن زنهایی که از دور که میاید باید بگویی یا اَبَرفَرض!!! از آن صاحب خانه هایی که برایش مهم نیس که اینجا تقریبا به یک هولوفتونی شبیه شده تا یک خانه!!! که تمامِ شیرهایش وقتی که تا آخرِ آخر بسته اند، حجمِ آبی اندازهٔ آبشار نیاگارا از خود عبور میدهند... و من مُدام هدر رفتن این همه آب را میبینم و مُدام دق میخورم و خودم را لعنت میکنم که چرا کاری از دستم بر نمیاید.....

همهٔ اینها به کنار ، ماندنِ مداوم در خانه ای که هنوز بعد از گذشتِ دو سال و نیم از ورود به آن، کارتُن های اسباب کشی در گوشه و کنار خانه هستند و وسیله ها روی هم هوار است، اگر خودِ مرگ نباشد ، میتواند با حبسِ ابد برابری کند!!!! تنها قسمتِ این خانه که کمی سامان دارد!!! ینی سر و سامان دارد نه اینکه مثلا آقا سامان دارد ها!!!!!! خخخخ اتاقِ برادرم است که دیشب دلش به حال منِ محبوس در اینجا سوخت و مرتب و تمیزش کرد تا کمی از دلْ پوسیدگیِ من جلوگیری به عمل آرَد!!(؟)

۴۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۲ ، ۱۷:۴۷
آزیتا م.ز
۱۰
اسفند ۹۲




این شما و این میز گِردِ BIHeFAZ 
:)



دریافت
حجم: 6.01 مگابایت


صدا پیشگان:
آقای همکار
خانوم خوجگله

۲۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱۰ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۳۲
آزیتا م.ز
۰۹
اسفند ۹۲

عاغا یه نفر هست با ویندوز 98 میاد وبگردی...وبلاگ منم زیاد میاد تقریبا هر روز میاد.....



جون خودش

جون خودم

جون عمش

جون عمم

بیاد بگه کیه؟؟؟؟

اونقده کنجکاوم بدونم کیه که داره از انقراض ویندوز 98 جلوگیری میکنه.....در نوع خودش اصن یه پا فداکاریه....

جون من بیا بگو.... این تن بمیره بگوووووو....

:)


اصن خصوصی بگو در گوشم :دی


+عاغا هِی میری، میای میخوای ببینی ملت چی گفتن...بیا و خوبی کنُ روشن شو دیگه.... اصن عرررررررررررررررررر

۲۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۲ ، ۱۵:۰۲
آزیتا م.ز