حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo

۶۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است

۰۵
ارديبهشت ۹۳

مثلا ماموریت بود، اما خب از اونجایی که خدا منُ خیلی  دوس داره(آیکونِ الکی)، آخرش رو به سیاحت تبدیل کرد! البته خسته که خیلی شدیم ولی چونکه یکی از همکارامون اهلِ همون شهری بود که واسه کار رفته بودیم ، خواست تا اونجا رفتیم صفا نکرده برنگردیم خونمون :)

۴۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۰۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۲:۰۵
آزیتا م.ز
۰۵
ارديبهشت ۹۳

بعد بیای تو دلِ شهری که به دوغ و ماست و لبنیاتِ محلیش معروفه!!!

اون وقت

پاشن برن دوغ عالیس بخرن بیارن واست :|

عرررررررررررر

۲۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۳۹
آزیتا م.ز
۰۵
ارديبهشت ۹۳

الان دارم به این فکر میکنم که تصمیم بگیرم ، دیگه تصمیم نگیرم که رژیم بگیرم!

دقیقا از اون لحظه ای که تصمیم گرفتم که شیرینی ، شکلات ، آجیل ، کیک، مِیک از این نوع دست اقلامِ پر کالری نخورم، لامصب وفور نعمت که شده هیچی، علاقهٔ زیادی هم به خوردنشون پیدا کردم!

کلا دنیا همه چیزش برعکسه !!!! چــــــــــرا؟؟؟؟ نمیدونم! شما میدونید؟؟؟؟؟


بعد الان من موهام درد میکنه!!! خب موهام عادت ندارن طولانی مدت بسته باشن اونم چی؟ زیر روسری... آیییییی موهام :دی

۲۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۵۸
آزیتا م.ز
۰۴
ارديبهشت ۹۳

وقتی دختر داییم که خودشم زیاد حال درست و حسابی ای نداشت به سختی اومد بالای سرمُ صدام کرد، خوب نمیتونستم صورتش رو با جزئیات ببینم ، نه اینکه اون مشخص نباشه من هشیاریم کامل نبود! بعد گفت زنگ بزنم اورژانس؟؟؟ آزی زنگ بزنم اورژانس؟؟؟؟ چی میتونستم بگم ، جز اینکه بگم آره بزن. هیچوقت به این فکر نکرده بودم که یه روز یکی واسه خودم زنگ بزنه اورژانس...

۳۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۱:۵۸
آزیتا م.ز
۰۳
ارديبهشت ۹۳

درسته حالا من خیلی وقتِ نبودم سر کار ولی دلیل نمیشه که!

عــــــــــــــــــــــه!!!

دِهَ!

دریافت
حجم: 238 کیلوبایت

صدا پیشگان:

آقای همکار

آزی

بچه ها قبل از گوش دادن، خواندن تقلب محسوب میشه و تقلب ممنوعه! دِهَ نیگا نکن بچه! :)

۱۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۹:۲۹
آزیتا م.ز
۰۳
ارديبهشت ۹۳
بچه ها خانم "سوسن حسنی دخت" رو میشناسید؟؟؟ اگه میشناسید که هیچی اگه نمیشناسید ، اشکال نداره منم اول نمی شناختمشون، حالا چی شد شناختمشون...یه بار که داشتم با دکمه هایِ کنترلِ تلویزیون موسیقی مینواختم و هِی از اول میومدم تا آخر از آخر میرفتم اول! یهو برایِ اول بار بود که دیدم یه خانومِ خوشگلی داره خبر میگه :)) گفتم به به چه عجب تو تلویزیونِ ما خانمِ خوشگلِ خوش صدا هم دیده شد! خلاصه که متاسفانه ایشون در حال گفتنِ خبرهایِ زمخت و بدرد نخورِ سیاسی بودن اما بنده چون قوۀ تخیلم خیلی قویِ فرض رو بر این گذاشتم که خانم خوشجله (نه خانم خوجگلۀ خودمون تو فایلهایِ صوتی ها، بلکه همین سوسن خانم) داره مثلا یه متنِ باحال  رو با اون صدایِ خوبش میگه، مثلا یه متنِ طنز یا یه خبرِ دل انگیز! خخخخ خلاصه که بنده یه همچین آدمِ دیوونه ای ام ...


خانم سوسن حسنی دخت

از این ماجرا خیلی وقت گذشت تا اینکه یه بار خانم حسنی دخت یه متنی رو  نوشته بودند که پایه و اساسش راجع به برنامۀ محبوبِ دلها ینی کلاه قرمزی بود که من خیلی خوشم اومد! حالا اولش من این متن رو به خاطر وجودِ کلاه قرمزی خوندم اما بعد از اینکه خوندمش دیدم نــــــــه واقعا چه حرفهایِ خوبی توش گفته شده...بعدشم که تصمیم بر این شد که این متن رو تو وبلاگم بذارم و از اونجایی که شما بهترین کامنت گذارای دنیا هستید و خودتونم میدونید که چقدر خوب نقد و بررسی میکنید راجع به این متن خانومه حسنی دخت یه نظر به عنوان یه شهروند ایرونی بذارید و مطمئن باشید که این نظرهای شما رو خانومه حسنی دخت میخونه.

من هم قول میدم که تلاشمو کنم تا این متن رو ایشون با صدای خودشون بگن و تو وبلاگم بذارم تا امثال من به آرزوشون که شنیدن صدای لطیف ایشون به غیر از خبر سیاسیه، برسن.

متن رو با دقت بخونید و رو سفیدم کنید ها!

یه خواهش هم دارم که اصلا بحث رو سیاسی نکنید و نظراتی که جنبه سیاسی پیدا کنند به خاطر خانوم حسنی دخت سانسور میشه!

در ادامۀ مطلب میتونید متنِ ایشون رو بخونید.

۲۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۰۴
آزیتا م.ز
۰۲
ارديبهشت ۹۳

مسابقۀ داستان نویسی بود در سطح منطقه. من هم یک داستان نوشته بودم. طولانی نبود اما کوتاهم نبود! اون روز که خبر دادند که در منطقه اول شدم، از خوشحالی در پوستِ خودم نمی گنجیدم! حالا بماند که جایزه اش چه چیز مزخرفی بود و قبلا راجع بهش نوشتم اما الان هر چه میگردم پیدا نمیشه! خلاصه اون موقع بود که فهمیدم که من درست فکر میکردم ، کفشها خیلی مهم اند!



مطمئنا یه همچین کفشی هیچوقت منو تحت تاثیر قرار نخواهد داد!

از اینجور کفشها چندشم میشه حتی :دی

کفشهای یکی از پسر داییام :))


از نظر من کفشها آدمها را لو میدهند! شخصیت و حتی طبقۀ اجتماعی ، طرز فکر و خیلی چیزهای دیگر آنها را... شاید سلیقه و حس زیبایی شناختیِ آدمها را بشود از رویِ لباسهایشان هم حدس زد اما کفشها جارچیهایِ خوبی هستند! باور کنید من سالهاست این فرضیه رو امتحان کردم و بارها جواب گرفتم!!! کفشها! کفشها...

۲۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۳۹
آزیتا م.ز
۰۲
ارديبهشت ۹۳

یک آدمهایی هستن که عاشقند... یکجورایی عاشق واقعی! آدم عاشق که باشد از خود گذشته هم میشود... نه مثل این کسانی که تو بوق و کَرنا میکنند که آهای ما عاشقیم و این حرفها اما پاش که بیفتد معلوم میشود ، عاشق خودشانند نه هیچ کس یا چیز دیگری...

اما آدمهای عاشق از خودشان میگذرند تا به هدفشان نزدیک شوند حالا خواه این معشوقشان شخصی باشد یا نه علم باشد یا نه عاشقِ بشر باشندُ خدمت به بشریت...

شاید هفت هشت سال پیش بود که اسمِ این باکتریِ دهن سرویسِ را شنیدم، همون موقعها که همدان دانشجو بودم و حالت تهوع و دردِ معده امانم را بریده بود! خب از آنجایی که تصمیم به دکتر رفتن گرفتم باید فهمید که واقعا چقدر حالم بد بوده... چون آزی با دکتر جماعت میونهٔ خوبی ندارد!! بعد از انجامِ آزمایش، معلوم شد که بعـــــــــــــــله، مقدار هلیکوباکتری در معدهٔ بنده بیش از حد نرمالِ و همان است که همین است... خب یکسال آیندهٔ این قضیه بنده مشغول خوردنِ دوا موا بودم برای مقابله با این موجودِ مزخرف، بعدها فهمیدم عاملِ خیلی از ناراحتیهای معدهٔ همهٔ ماها وجودِ همین باکتریِ و اما از اون جالبتر کاریِ که یک آدمِ عاشق برای شناختِ بهتر این باکتری و اثبات دلیلِ زخمِ معده کرد.

بری مارشال (Barry Marshall)

۲۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۵:۰۵
آزیتا م.ز
۰۱
ارديبهشت ۹۳

اردیبهشت اومد و من باید چشمهایم را ببندم تا بپندارم که اردیبهشت است! که مثلا این باد خنکی که میاید از کولر نیست که از نسیمِ عشق پروره اردیبهشت است، که بپندارم "مستیِ من از توست نه از نوشابهٔ مشکی"*!!!

اردیبهشت که باشد باید دست عشقتان را بگیرید، عشق ندارید دستِ دوستتان را بگیرید، نبود، دستِ خانواده یتان را بگیرید، پایِ نبودند که دستشان را به شما بدهند، دست بزنید به کمرِ خودتان ، بلند شوید ، همت کنید ، بزنید به دلِ طبیعت... بیخود که اسمش را اردیبهشت نگذاشته اند، بروید از زمینی که شبیهِ بهشت ، مطبوع شده است لذت ببرید، نفس تازه کنید و حالش را ببرید! روی سبزه ها دراز بکشید زُل بزنید به آسمون بعد اگر در جای خلوتی بودید داد بزنید وگرنه در دلتان فریاد بزنید کونِ لقِ این دو روز دنیا!!!!! گیریم که یازده ماهش جهنم است لا مصبِ نامروّت اما یک ماهش که بهشت است...این یک ماه را صفا کنید... شما را قسم به عمه هایِ داشته یا نداشتهٔ تان این یک ماه را صفا کنید. :)))))


90/02/9

روستای آهار

۳۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۱:۱۸
آزیتا م.ز
۰۱
ارديبهشت ۹۳

حالا هِی بیاید خاطرخواهِ این آقای همکار و مستر لهجه بشید...

آع...

:)))


دریافت
حجم: 1.87 مگابایت

صداپیشگان:

آقای همکار

مستر لهجه

آزی

متنِ کلیپ در ادامهٔ مطلب ؛ که خواندنش قبل از گوش دادن ممنوع میباشد :)

۳۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۵:۲۱
آزیتا م.ز