حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo

۲۹ مطلب با موضوع «اطلاعیه ها» ثبت شده است

۲۷
مهر ۹۳

کیا حاضرند ؟؟؟؟؟ :)

دستها بالا 

کیا امروز سر حال اند؟

دستها بالا

کیا دلشون نوبت شما میخواد؟

دستها بالا



دست آزی که بالاست =]



بزن بریم واسه نوبت شمای (٦)


۲۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۲۷ مهر ۹۳ ، ۱۱:۵۳
آزیتا م.ز
۲۶
مهر ۹۳

خب وقتی یه بامرامی میاد اینجا به خاطر فوت مامانبزرگ من یه هفته سکوت وبلاگی میکنه، من الان با چه رویی پست بذارم در حالیکه حرفام تو گلوم قلمبه شده! هوم با چه رویی دقیقا؟ نکنین اینکارارو ، اینقد مرام نذارید ، آدم نمک گیر میشه، اینقد خفن برخورد نکنید بابا ، آدم تو معذورات میمونه :))

واسه از دست دادنِ مامانبزرگم کل یه روز رو گریه کردم ، الانم با یادش بغض گلومو میچسبه! یه غم خیس این روزها تو دلمه ، اما... خوب میدونم اون راحت شد و من بخاطر کوتاهیهای خودم و مظلومیت اون غمگین شدم، من بخاطر یه عالمه زخمهایِ رو نگرفته ای که تو دلم دارم بغض میکنم که نصف بیشترشونم بر میگرده به مامان خودم نه مادر بزرگم... 

خلاصه گفتم نمیخوام وبلاگم بوی سوگ بگیره! ممنون از همهء شماها که تسلیت گفتید ، خودتون رو تو غم من شریک دونستید و همهء اینا از مهربونیتونه... اما غصه خوردن کار درستی نیس... غصه از اون مضرهاییِ که ترک کردنش از اوجب واجباته... آزی ره

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۶ مهر ۹۳ ، ۲۳:۱۶
آزیتا م.ز
۲۴
مهر ۹۳

4 ساله بوده که مادرش رو از دست داده و پدرش یه زنِ دیگه گرفت. از پدرشم معمولا چیزی نمیگفت جز کتکهایی که ازش خورده بود...که وقتی عصبانی میشده یه دختر بچه رو با زنجیر آهنی تا حد مرگ میزده!! وقتی هم که 16 سالش میشه بهش میگفتن از وقتِ ازدواجت گذشته و شوهرش میدن به مردی که 13 سال از خودش بزرگتر بوده که اتفاقا کشتی گیر بوده با  دست بزنی، زبان زدِ خاص و عام ! خلاصه روندِ کتک خوردنهاش سالها ادامه پیدا میکنه ... هر دو سال یبار مجبور به بچه زاییدن میشه و 8 تا بچۀ زنده از 14 تا بارداری باقی میمونه... که از قضا بچۀ آخرش ، مامانِ منه ! 

من و مامانبزرگ

سال ٦٨

۵۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۲۴ مهر ۹۳ ، ۱۳:۱۳
آزیتا م.ز
۱۹
مهر ۹۳

شاید دوستدارانش خیلی منتظر این اتفاق بودن، شاید برای خیلیهام مهم نباشه، شاید با این کار دیگه دست از سر وبلاگ من برداره، شاید حال خودشم بهتر شه، شاید کار خوب و درستی باشه ، شایدم هیچ کدوم از اینا....

این شما و این وبلاگ تازه تاسیسِ  آقای همکار


http://aghayehamkar.blog.ir

۱۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱۹ مهر ۹۳ ، ۱۷:۲۳
آزیتا م.ز
۱۰
مهر ۹۳
یادتون میاد من خیلی پررنگ بودم؟ منظورم اینه که خیلی فعال بودم هر روز تند تند پست میذاشتم...اصن انگار یه انرژی عجیبی داشتم واسه آپدیت کردنِ اینجا...تازه تو عرصۀ خوندنِ وبلاگهای بقیه هم بسیار کوشا بودم..اصلا از خوندن نوشته های بقیه خسته نمیشدم از کامنت جواب دادن خسته نمیشدم و خلاصۀ همۀ اینا میشه همون پررنگ بودن که گفتم... و چه شد که کم رنگ شدم...دقت کنید من ازونا نیستم که به این زودیا جا بزنمُ بی رنگ بشم اما اعتراف میکنم که کم رنگ شدم..
دقیقا اون روز رو خوب یادم میاد اون روزی که یهو خیلی چیزها فرو ریخت... همچین این وبلاگ و حواشی اش از چشمم افتاد که میخواستم همونطور با همون چشمهای پر اشکم که خوب نمیتونستم مانیتور رو ببینم دکمۀ حذف وبلاگ رو بزنم! میخواستم بدون مقدمه بی خدافظی بی نشون دکمۀ حذف رو بزنمُ خلاص! اما خب ...دیدم خیلی نامردیه...بخاطر همۀ آدمهایی که دوسم دارنُ دوسشون دارم..
یه کسایی هستن که از آدم بدشون میاد ...خب این دسته زیادم بد نیستن چون تکلیفشون با خودشون و تو روشنه! یه سری هستن که منفعل از کنارت رد میشن...مث یه رهگذر بی فکر و بی واکنش...خب این دسته هم آزاری ندارن... بود و نبودشونم فرقی نداره... یه سری هم هستن که بودنِ آدم ، حالِ آدم واسشون مهمه، به هر طریقی و به روش خودشون دوسِت دارن... اینا همونایی هستن که هر چند مجازی اند اما یه جایی تو زندگیِ آدم دارن..یه قسمتی رو به خودشون اختصاص میدن.. اینا خیلی خوبن...و اما ...اما یه دسته ای هستن که دورو و دو رنگن، از یه طرف از تو خوششون میاد از طرفی یه حس بد نسبت بهت دارن! از یه طرف ادعای دوستی دارن از یه طرف تو خفا بهت خیانت میکنن... تو ظاهر کمرنگن اما گندش که در میاد میبینی هر جا میچرخن نُقلِ مجلسشون حرف زدن راجع به تو با دوست و دشمنات بوده...سوالی اگه دارن جای اینکه بیان از خودت بپرسن میرن راجع بهت تجسس میکنن! اگه اتفاقی میفته جایِ اینکه بیان به خودت بگن میرن به اطرافیانت میگن!...اینا همونایین که نه تنها دنیای واقعی رو به گند کشیدن بلکه این دنیایِ مجازی هم برای آدمهاش تلخ میکنن...اینا مث ویروسهای خطرناکن...اینا همونایی هستن که عشق این وبلاگ رو تو دل من کمرنگ کردن...اما خب قدرتِ اون دوست داشتنیها واسه من خیلی بیشتر بود ، چون ما هنوز اینجاییم! من وشما :*



رود کرخه
91.03.11


فکر نمیکردم که به این خوبی از نوبت شما استقبال کنید مرسی از همۀ شمایی که عکس فرستادید و میخواین بفرستین...
 با وجود شماها آزی حتما دوباره پررنگ میشه حتما :*


+ در ادامه، اسم تمام کسانی که تا این لحظه عکسشون بدستم رسیده میتونید ببینید... اونایی هم که هنوز میخوان شرکت کنن..یالّا دست بجنبونن :)))
۲۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۳ ، ۲۳:۱۶
آزیتا م.ز
۰۴
مهر ۹۳

دوستان، مخاطبان، خاموشان و نور افکنان، بی معرفتها و با مرامها و ای تمامِ کسانی که هنوز در این خانۀ نیمه ویرانه رفت و آمد میکنید ، طی درخواستِ مکررِ دوستان :) بر آن شدم که یک نوبتِ شما دور هم برگزار کنیم و شما با فرستادنِ عکسهاتون چراغ این خونه رو دوباره منور بنمایید ...


موضوع این بار :

عکسهای دورانِ کودکیِ شما...

هر چند این موضوع بارها و بارها در وبلاگهای مختلف اجرا شده اما همیشه جالبی و شیرینیِ خودش رو حفظ کرده.... پس بدویید یکی از عکسهای بامزۀ بچگیاتون رو بر دارید واسه من بفرستید.... 



یا آپلود بنمایید و تو وبلاگ واسه من کامنت بذارید

یا به آدرسِ

bihefaz@gmail.com

ایمیل کنید

در اینباره هر گونه پیشنهاد و یا انتقاد شما را تا قبل از رونمایی از نوبتِ شما پذیرا میباشم...توجه کنید تا قبل از گذاشته شدنِ پست...بعدش که پست رونمایی بشه هر کی بیاد پیشنهاد جدید بده در دم کشته خواهد شد خخخخخخخ خشنم خودتونید :)) هر کی هم بذاره دقیقه 90 پیشاپیشش خره :))))))))))))))))))))))

حالا زود ، تند سریع دست بکار شید تا دور هم یکم صفا کنیم مث قدیما :)


+از امروز تا جمعۀ هفتۀ دیگه وقت هست که عکسهاتون رو بفرستید :)

۳۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۳ ، ۱۲:۳۵
آزیتا م.ز
۲۶
شهریور ۹۳
خب بالاخره اون مسابقه ای که گفته بودم ، رای گیری و تموم شد...ممنون از همۀ اونایی که گوش کردن ، رای دادن ، شرکت کردن و یا حتی شرکت نکردن...و خیلی بیشتر تر ممنون از برگزار کنندۀ این مسابقه، آقویِ بُنَفش :)) به هر حال آزی مدال طلا رو به گردن آویخت :)))) یه کفِ مرتب و چند تا سوتِ نا مرتب مرحمت کنید...


امضا: خودشیفته فراهانی خخخخخ


خب میتونید فایل صوتیِ شرکت داده شده در مسابقه هم اینجا بشنوید


دریافت
حجم: 5.49 مگابایت
:)
۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۶ شهریور ۹۳ ، ۱۰:۲۰
آزیتا م.ز
۱۱
شهریور ۹۳

بچه ها مستر لهجه که داداش بنده باشه نیازمند به یک طراحِ مسلط به نرم افزارها 

Corel


و

Illustrator


است.

اگر کسی بلده اعلام آمادگی کنه تا معرفیش کنم، جا و مکانش هم مهم نیس، اگر شهرستان هم هستید دستتون بالا 

:)

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱۱ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۲۵
آزیتا م.ز
۰۶
شهریور ۹۳

خب من بالاخره به اینستاگرام پیوستم...واسه منی که همیشه همه جا زود، تند، سریع سرک میکشم کمی دیر بود...ولی خب بالاخره پیوستم :)

 

میتونید Bihefaz رو سرچ کنید و اگه دوست دارید بنده رو follow بنمایید..خخخخخخ هنوز باهاش اُخت نشدم :))) شاید گاهی عکسهای اینجا اونجا تکراری باشه اما مطمئنا اونجا رو عکس بارون میکنم :)) سوء سابقه دارم در این زمینه :)))

۲۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۳ ، ۱۷:۲۴
آزیتا م.ز
۱۸
مرداد ۹۳

اون سمتها ، این موقعها که میشه انجیر زیاد هست! از بس که هر طرف رو نیگا میکنی درخت انجیر درومده... حالا ممکنه در حال درومدن باشه یا در حالِ درخت شدن ولی به هر حال گوشه و کنارِ حیاط میاطهاشون برگهای انگشتیه انجیر زده بیرون... ها یادم رفت بگم کدوم سمتها! منظورم شمال ایرانه مخصوصا مازندران!

مازندران-حوالیِ بابلسر

مرداد ٩٣

قبلا تو وبلاگ مرحومم یه پستِ انجیری گذاشته بودم ، حیف که الان دسترسی به آرشیوم ندارم ، منتها کسایی که یادشونه ، یادشونه دیگه ؛) که چه پستـــــی بود :))) حالا خواستم بگم که...

۴۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱۸ مرداد ۹۳ ، ۱۸:۱۶
آزیتا م.ز