حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا

حرفهای شاید بی پردۀ آزیتا Instagram
بایگانی
آخرین نظرات
پیام های کوتاه
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۰۹
    Boooooooo
۱۰
اسفند ۹۲

خُب این روزها احتمالا من دیگه دارم به مرزِ جنون و ترکیدگی نزدیک می شوم... امروز 10 روز است که از عمل جراحی ام گذشته و من به جز یک بار که هفتهٔ پیش تا دکتر رفتم و برگشتم بندرت پایم را حتی از اتاق برادرم بیرون گذاشتم چه برسد به بیرون از خانه!!!! خانه آن هم چه خانه ای!!!! بزارید یک چیزی راجع به اینجا بهتان بگویم... خب دو سال و نیم است که پدر و برادرم به این خانهٔ کلنگی اسباب کشی کرده اند!!! خودِ خانه بسیار قدیمی ست و صاحبش فقط به پولی فکر میکند که سر ماه قرار است برود در جیبش! خانم سمیعی!!! از آن زنهایی که از دور که میاید باید بگویی یا اَبَرفَرض!!! از آن صاحب خانه هایی که برایش مهم نیس که اینجا تقریبا به یک هولوفتونی شبیه شده تا یک خانه!!! که تمامِ شیرهایش وقتی که تا آخرِ آخر بسته اند، حجمِ آبی اندازهٔ آبشار نیاگارا از خود عبور میدهند... و من مُدام هدر رفتن این همه آب را میبینم و مُدام دق میخورم و خودم را لعنت میکنم که چرا کاری از دستم بر نمیاید.....

همهٔ اینها به کنار ، ماندنِ مداوم در خانه ای که هنوز بعد از گذشتِ دو سال و نیم از ورود به آن، کارتُن های اسباب کشی در گوشه و کنار خانه هستند و وسیله ها روی هم هوار است، اگر خودِ مرگ نباشد ، میتواند با حبسِ ابد برابری کند!!!! تنها قسمتِ این خانه که کمی سامان دارد!!! ینی سر و سامان دارد نه اینکه مثلا آقا سامان دارد ها!!!!!! خخخخ اتاقِ برادرم است که دیشب دلش به حال منِ محبوس در اینجا سوخت و مرتب و تمیزش کرد تا کمی از دلْ پوسیدگیِ من جلوگیری به عمل آرَد!!(؟)

۴۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۲ ، ۱۷:۴۷
آزیتا م.ز
۱۰
اسفند ۹۲




این شما و این میز گِردِ BIHeFAZ 
:)



دریافت
حجم: 6.01 مگابایت


صدا پیشگان:
آقای همکار
خانوم خوجگله

۲۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱۰ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۳۲
آزیتا م.ز
۰۹
اسفند ۹۲

عاغا یه نفر هست با ویندوز 98 میاد وبگردی...وبلاگ منم زیاد میاد تقریبا هر روز میاد.....



جون خودش

جون خودم

جون عمش

جون عمم

بیاد بگه کیه؟؟؟؟

اونقده کنجکاوم بدونم کیه که داره از انقراض ویندوز 98 جلوگیری میکنه.....در نوع خودش اصن یه پا فداکاریه....

جون من بیا بگو.... این تن بمیره بگوووووو....

:)


اصن خصوصی بگو در گوشم :دی


+عاغا هِی میری، میای میخوای ببینی ملت چی گفتن...بیا و خوبی کنُ روشن شو دیگه.... اصن عرررررررررررررررررر

۲۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۲ ، ۱۵:۰۲
آزیتا م.ز
۰۹
اسفند ۹۲

زن بابام یه خواهر داشت ، قد بلند، خوشتیپ، خداییش واسه دورهٔ خودش جز خوش قیافه ها حساب میشد...آرایش غلیظم که میکرد، تو خیابونم بلند بلند میخندید... جواب همه رو هم میداد!!! از شوهرش طلاق گرفته بود....میگفتن شوهره طلاقش داده...خلاصه قیافش خیلی مال بود ولی خیلیها معتقد بودن عقلش، شیرین میزنه،بهش میگفتن پری خُله...کلا زیاد به همه حال میداد!!! اسمش به نیکی سر زبونها نبود!!! ولی یه خصوصیتِ خوبی داشت من خیلی باهاش حال میکردم، اونم این بود که هرچی ازش میپرسیدی، بدون توجه به مخاطبش، صاف و پوس کنده و بلند و رُک، زارت جواب اصلِ کاری رو میذاشت کف دستِ یارو!!اهل مخفی کاری نبود...به اصطلاح سیاست میاست حالیش نبود!!!

یه بار من و این پری خانم تو پارک نشسته بودیم که یادم نیست منتظر چی یا کی بودیم!!! به فکر این افتادم که از این خصوصیتش سوء استفادهٔ ابزاری کنم :)) یهو گفتم پــــــــــــــــــــــری؟ گفت : هوم! گفتم بچه دقیقا چطور بوجود میاد؟!؟!

بعله همون سوالِ معروف و همیشگی!!! البته خودم از قبل یه چیزهایی میدونستم اما مطمئن بودم پری همه چیز رو با دقتِ یک هزارم برام تعریف خواهد کرد و من دیگه هیـــــــــــچ سوالی تو ذهنم باقی نخواهند ماند!!!و حدس من دقیقا درست بود...با آب و تاب هر چه تمامتر شروع کرد که .........

و اینگونه بود که پری همه چیز را از بِ بسم الله تا اعماقِ فیها خالدون برای من در آن بعد از ظهرِ به یادماندنی، شکافــــــــــــــــــــت :دی

۳۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۲ ، ۰۱:۴۹
آزیتا م.ز
۰۸
اسفند ۹۲

بچه ها از دخترها کی پایه است با هم بریم پیش دکتر ماهی؟؟؟ :)))

هر کَس هم بیاد مهمونه منه :دی



اگه میخواید بیشتر راجع به دکتر ماهی بدونید اینجا


+ البته ما فقط برای پا میخایم بریم خخخخ

+ تا فردا صبح اعلام آمادگی کنید لطفا !!!

+شجاعها و اهل کارهای جدید ، دستها بالا :)

۲۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۲ ، ۱۸:۵۳
آزیتا م.ز
۰۸
اسفند ۹۲
از اونجایی که کم حافظه بودن این روزها مُد شده، پس احتمالا خیلیهاتون این پُست رو فراموش کردید!!! واسه اینکه یادتون بیاد برید دوباره یه سری بهش بزنید :)

کامنتهاش تایید شده و توصیه میکنم حتما پُستهای پیشنهادی دوستامونو بخونید ، تا بیشتر با این کلیپ صوتی ارتباط برقرار کنید...
 

 
چون یکم زمانِ فایل طولانی تر از بقیهٔ فایلهاست،برای راحتیِ شما با دو کیفیت گذاشتم ... :)
من پیشنهاد میکنم فایل با کیفیتِ بهتر رو دانلود کنید!!!

و حالا نوبت شما



دریافت
حجم: 10.1 مگابایت
و

دریافت
حجم: 5.07 مگابایت


 

۴۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۲ ، ۱۲:۳۳
آزیتا م.ز
۰۷
اسفند ۹۲

ساعتها پُشتِ شیشه ایستاده بودمُ زُل زده بودم به نیمکتِ آبی ای که گلهای بنفش از سر و کولش بالا میرفتند!!!! البته فکر نکنی مثلِ چوب لباسی برای چند ساعت آنجا خشکم زده بود !!! نه!!! مدام میرفتمُ می آمدم دوباره به تماشایش می ایستادم!!! برای خودم کاپوچینو درست کرده بودم...این مارکی که این بار خریده بودم را خیلی میپسندیدم... مزه مزه اش که میکردم، غلیظ و خامه ای بود!!! حتی وقتی با قاشقِ چای خوری همش میزدی ، یکجور صدای غلظتی میداد که آدم کِیف میکرد!


شهریور 91


کاپوچینوی خوش طعم، میخوردمُ به آن نیمکت آبی نگاه میکردم!!! چقدر احساس خوشبختی در خودش داشت... با آنکه تمامِ بدنه اش پوست پوست شده بود!!! دلم میخواست تو بودی ، باهم میرفتیم رویش می نشستیم!! طوری می نشستیم که رانهایمان بهم بچسبد!! مثلِ این دختر، پسرهایی که خیلی دلشان میخواهد همدیگر را در آغوش بگیرند!!!اما نمیتوانند، نه مثلِ زوجهایی که سالهاست همدیگر را دارندُ عطششان فروکش کرده!!! شاید اگر بودی فلاسک کوچکم هم که اتفاقا رنگش بنفش است، پر از آبِ جوش میکردمُ میرفتیم روی آن نیمکت، کاپوچینو درست میکردیم و می نوشیدیم!!! تو میگفتی من نخورم بهتر است، شب خوابم نمیبرد!!! بعد من موذیانه میگفتم اصلا چه بهتر ، بگذار خوابت نبرد!!! ;)

چقدر خوب بود اگر میرفتیمُ روی آن نیمکت می نشستیم....

۴۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۲ ، ۱۹:۳۱
آزیتا م.ز
۰۷
اسفند ۹۲



دریافت
حجم: 210 کیلوبایت

۵۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۱۵
آزیتا م.ز
۰۶
اسفند ۹۲

اسمش داوود بود، نه نه...صبر کنید! داوود نبود ، اسمش احمد بود...فکر کنم پسر خوبی بود...این فقط یک فکرِ خوش بینانه است!!! اما خُب سیگار که نمیکشید...فکر کنم اهلِ خلاف هم نبود!!!!چیز زیادی ازش به خاطر ندارم! خُب نباید هم داشته باشم ! چون فقط دوبار دیدمش!! دوبار برایِ همیشه!!! به جز موهای بور و بلند و کمی فر دارش و لپهای گُل انداخته اش یا شاید شانه های پهنش ، هیکل درشتش و چشمهای رنگی اش که یادم نیست عسلی بود یا سبز کمرنگ یا آبی یا مخلوطی از اینها چیز زیادِ دیگری ازش یادم نمیاد....ها چرا پیراهنِ آبی نفتیِ خط اتو دارش و آن انگشت شستِ کذایی!!!! همان انگشتی که من تمام مدت در تلاش بودم تا از خیره شدن بهش خودداری کنم اما به سختی... هیچ وقت بعد از آن انگشتِ شستی به آن پهنی ندیدم!!! همش احساس میکردم خدا این انگشت را اشتباهی خلق کرده است...باید عمودی می آفریدش اما افقی نصبش کرده!!!احمد را با آن انگشتِ شست ، میتوانم خـــــــوب به یاد بیاورم!!!

در همان دومین دیدارمان ، مرا از زنْ بابایم خواستگاری کرد!!!! مهناز مانده بود ، چطوری جلویِ خنده اش را بگیرد!!! منم که کلا جدی نگرفته بودم!!! اما مثل اینکه احمد خیلی جدی بود... مانده بودم از چه چیزِ یک دخترِ دوازده سالهٔ پانزده سال پیش، خوشش آمده بود....میگویم 15 سال پیش چون دخترهای 12 سالهٔ آن موقع با 12 ساله هایِ الان خیلی فرق داشتند...خُب اعتراف میکنم من در دوازده سالگی آنقدرها هم چشمُ گوشم بسته نبود...اما ظاهرم کاملا دست نخورده بود....یادم است آن زمانها تعداد تارهای ابروها و سیبیلهای ما را در مدرسه زیرِ نور خورشید میشمردند...پس تعجبی نداشت که ....که پشت لب من پُر از کُرک باشد!

حالا چشمِ احمد مارا گرفته بود..میگفت مهندس کشاورزی ست ...نه نه مکانیک!!! نمیدانم یک مهندسی ای که "کاف" داشت!!!! همان مکانیک بود به گمانم!!! 26 سالش بود...پیش خودش هم فکر میکرد من 17 سالم است!!! اصلا در مُخیله اش نمیگنجید که پنج سال کوچیکتر باشم!!! پسر خالهٔ یکی از فامیلهای زنْ بابایم بود!!! نسبت فامیلی آن طرف را با مهناز یادم نیست اما میدانم احمد پسرخالهٔ اون بود... خلاصه خیلی جدی یک دل نه صد دل عاشق شده بود!!! مهناز، اِمُ اومی کرد و گفت آزی 12 سالش است.... احمد را میگویی انگار در یک آن تمامِ عضلاتِ بدنش شُل شده باشند ، مثلِ ماست وا رفت رویِ صندلی...در حالی که من زُل زده بودم به آن انگشتِ شستِ عجیب، غریبِ کذایی....

۴۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۲ ، ۱۹:۴۶
آزیتا م.ز
۰۶
اسفند ۹۲

عاغا تو پُست قبلی از بس اسم بادمجون کباب اومدُ کبابمون کرد، گفتم یه پُست بزارم که دیگه قشنگ جزغاله بشیم :)))

یکی از خوراکیهای موردِ علاقهٔ من ، که به عنوانِ میان وعده یا حتی شامم بعضی وقتها میخورم چیزی نیست، جز بورانیِ بادمجون Tongue Out animated emoticon



درست کردنشم واقعا راحته....میتونین بادمجون هم رو گاز کبابی کنید ، اما باید پیه کثیف شدنه گازو به تنتون بمالید دیگه خخخخخ

میتونید بهش سیر تازه یا پودرش یا موسیر اضافه کنید که ایناش دیگه دلبخواهِ


+ مائده مطمئنا بورانی بادمجونِ آزی بهشتی تر از بورانی بادمجون نایبه... گفته بودم که ;)

+ماهک حاضری با کله توش شیرجه بزنیم :))))

۲۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۲ ، ۱۵:۱۹
آزیتا م.ز